تعیین وقت رواندرمانی هیجان مدار برای عزیزان خاج از ایران
این نوشته ی کوتاه قرار است در مورد پاسخ به این پرسش باشد که ” چرا به رواندرمانی نیاز داریم؟”. اما پیش از هر چیز باید بگویم در دل این پرسش فرضی نهفته است که باید آشکار شود؛ این فرض که ما به روان درمانی نیاز داریم! واقعا نیاز داریم؟ اصلا نیاز داشتن یعنی چه؟ یعنی همانطورکه به پزشک عمومی و متخصص نیاز داریم؟ یا همانطور که به لوله کش و برق کار نیاز داریم؟ پس بگذارید ابتدا کمی شفاف کنیم که نیاز داشن به رواندرمانی چگونه است.
پیدایش رواندرمانی به شیوه ی کنونی، که دو نفر روبروی هم بنشینند و با هم حرف بزنند و انتظار داشته باشند از دل این گفتگو چیزی حاصل شود شبیه به “بهبود” یا “کاهش علائم” احتمالا به Talking Cure یا گفتگوی شفابخش بروئر و فروید بر می گردد که می توانید تاریخچه اش را مفصل بخوانید. با همین نگاه می توان گفت خود پیدایش روان درمانی و رشد چشمگیر آن، نشان دهنده ی یک نیاز است. نیازی به به فوریت متخصص مغز یا قلب اما شاید با همان ضرورت. نیاز به رسیدگی به روان و مسائل و رنج های آن، همان گونه که به جسم و مسائلش میرسیم.
از سوی دگر، باید گفت که نیاز داشتن به بعضی چیزها را شاید بتوان اینگونه دید که ما بدون آن چیز نابود نمی شویم و زیست مان متوقف نمی شود اما با داشتن شان زیستی متفاوت، با رنج کمتر و سلامت بیشتر خواهیم داشت. رواندرمانی یکی از این دسته چیزهاست که گرچه در مواقعی برای رسیدگی به برخی بیماری ها تجویز می شود اما امروزه می دانیم که محدود به بیمار و بیماری نیست؛ فضایی امن است در اختیار همه.
باید رک و شفاف گفت که هیچ بایدی برای مراجعه به درمانگر وجود ندارد و کسی هرگز شما را مجبور نمی کند به رواندرمانی بروید(استثناها را بر من ببخشید)؛ اما اگر بدانید فضایی مهیاست که کمک می کند زندگی بهتر، رنج کمتر و سلامت بیشتری داشته باشید، آیا امتحانش نمی کنید؟ فضایی که پیشنهادش به شما این است که نیازی نیست تمام بار زندگی را تنهایی به دوش بکشید؛ فضایی که رابطه ای امن به شما پیشکش می کند که در آن شنیده خواهید شد، دیده خواهید شد و به زندگی خود با تمام پستی و بلندی هایش نگاه خواهید انداخت؛ و البته تجربه هایی جدید خواهید داشت و چیزهایی یاد خواهید گرفت( و یاد خواهید داد). آیا خود را از داشتن چنین تجربه و فضایی محروم می کنید؟
اگر قرار باشد اصل مطلب و آن تمایز اساسی رواندرمانی را بیان کنم، بی شک از اروین یالوم کمک می گیرم:
“رابطه درمان می کند”. به عبارتی، ما در رابطه متولد می شویم، در رابطه آسیب می بینیم و در رابطه نیز بهبود میابیم. رواندرمانی قرار است بستری برای چنین رابطه ای باشد. رابطه که در آن خود را از نو و بهتر و یکپارچه تر بشناسیم و رنج های اضافه مان را زمین بگذاریم.
علم روانشناسی درچند دهه اخیر با نگرشی مثبت به ذات انسان تحول گسترده انسانگرایانه را تجربه کرد و تجربه منحصربفرد هر شخص را به عنوان بستر تغییر و حرکت به مسیری درنظرگرفت که فرد فکر میکند بهتر است (نه مسیری که روانشناس فکر میکند بهتر است و او را دچار به افکار و طرز فکر شخصی خود کند) و اینگونه هر فرد در منحصربفردی خود ارزشمند است و تنها متخصص دنیای خویش محسوب میشود. در این راستا درمانگر با رویکرد هیجان-محور متخصص و تسهیلگری شمرده میشود که تخصص و توانایی رفع موانع و حرکت و رشد در تجربه شخصی مراجع را بدون قضاوت و عدم تحمیل عقاید و افکار شخصی در موضع انسان دربرابر انسان فراهم میآورد.
در انسان هیجان (یعنی ترس، غم، شرم، شادی و خشم) به عنوان سیستم بقا، قطبنمای هر فرد در فهمیدن خوب یا بد اتفاقات عمل میکند؛ برای مثال هیجان در ابتدای تولد پیش از هر فکر و باوری شروع به فعالیت میکند، مثل ترسیدن و گریه کردن کودک در هنگام تولد. اما این قطبنمای هیجانات بر اثر بحران ها و شوک ها، مثل سوءرفتار پدر و مادر یا مرگ عزیز، از تنظیم خارج شده و نیاز به بازسازی و تنظیم دوباره دارد. درمان هیجان-محور با هدف قراردادن هیجان به عنوان نقطه ورود به تجربه منحصربفرد هر شخص، تلاش میکند تا بستر تغییر پایدار را با رها کردن گذشته دردناک و عامل دانستن خود در زندگی فراهم آورد و خود را به نقطه ای برساند که فکر میکند بهترین نقطه رشد خود است.
قابل ذکر است که دانشمندان حوزه درمان هیجان-محور یا Emotion-focused therapy (EFT) با تکیه بر عقبه روانشناسی و تحقیقات 50 سال اخیر در حوزه هیجان (یا همان احساسات)، توانستند به عنوان رویکردی تجربهگرا، نقاط قوت گسترهای از رویکرد ها چون انسانگرایی، گشتالتی/سایکودراما و اگزیستانسیال یا وجودی را استخراج کرده و درترکیب با بدنهای از ارتباط همدلانهی درمانگر و مراجع، درمانی قدرتمند و یکپارچه را بوجود آورند.