چهار ضلع از دایره انسان!
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در مواجهه با مسئله مرگ، دچار تناقضاتی در عمق وجودتان بشوید و یا اصلا حالتان بهم بریزد. اگر چنین تجربهای داشتید باید به شما بگوییم تنها نیستید؛ بسیاری از افراد در برخورد و مواجهه با مسئله مرگ دچار تناقض میشوند. این مقاله، نوشتهای است در باب تناقضهای انسان در مواجهه با مرگ و انکار آن؛ بنابراین تا پایان آن همراه ما باشید.
باب اول: تناقضهای انسانی
انسان آفریدهای است پر از تناقض. این در ذات ساختار هوشیاری ما است. اندیشیدن به بلی به معنای اندیشیدن به خیر نیز هست.
هشیاری (خودآگاه) و ناهشیاری (ناخودآگاه) در تقابل و تضاد با یکدیگر عمل میکنند. انگارهها و تصورات خودآگاه من جفت میشوند با موارد ناخودآگاه که بهوسیلهی ضدیت با آنچه که من خودآگاهانه (هشیارانه) میاندیشماش توازن را حفظ کنند. این نکتهای است که کارل گوستاو یونگ مطرح ساخت. اگر شیوههای پذیرفتهشده بیش از حد منطقی باشند، آنچه از ناهشیار فوران کرده و سر برمیآورد توجه به پدیدههای غیبی، طالعبینی، جادوگری و غیرمنطقی بودن به عنوان یک توازن است.
شکسپیر این علاقه به تناقض را در این سطر بهزیبایی بیان میدارد: از برای داشتن چیزی میگرییم که ترس از دست دادنش را داریم…
در این بین منطقمان همیشه ما را بهسوی سازگاری پیش میراند و این در روزگار ما سازگاری با با یک دنیای احمقانه و برای یک زندگی ابلهانه و دیوانهوار است. پس ما در هر سنی که هستیم خود را از درک عمیق ژرفای طبیعت انسان که شکسپیر در شعر خود میگوید محروم میسازیم و در عین احساس این تناقضها، معمولا بر آنها سرپوش میگذاریم.
حتی این تناقضها را میتوان به روشنی در حوزه سلامت (تندرستی) مشاهده کرد، ما افرادی را میبینیم که از وسط خیابان میگذرند و مرگ را به چالش میکشند. نمونهي دیگر توجه بسیاری از افراد به مسائل جزئی و کماهمیت تندرستی است، درصورتیکه در عین حال از هشدارهای جدی درباره آن چشم پوشیده و غفلت میکنند، انگار که میخواهند بمیرند.
همانگونه که داستایوفسکی میگوید «آزادی» بار گرانی است بردوش مردم، سلامتی و تندرستی نیز چنین است. مردم به پیشواز بیماری و ناخوشی میروند. آنفلانزا و سرماخوردگی بسیاری از افراد را دچار خود میکند بدون اینکه آنان احساس گناهی داشته باشند، میتوانند چند روزی را در بستر بمانند، و کسبوکارشان و دنیای بیرون از آنها نیز همچنان پایدار و برقرار باشد. هنگامی که درمانهایی برای چنین بیماریها یافت میشوند چه کنیم؛ مجبور خواهیم بود هر روز سال را به سر کار برویم.
یک نتیجهگیری زودهنگام این است که ما نمیتوانیم تنها بر سائق زیستن محض تکیه کنیم. سائق مردن نیز وجود دارد که فروید نیز آن را غریزه مرگ نامید. این پدیده هنوز چالشی برای تفکر ماست، چراکه ما را به گونهای توصیف مینماید که بر طبق آن ژرفتر از این هستیم که صرفا جویای سلامتی باشیم.
باب دوم: سرکوب مرگ و نشانههای انکار آن در جهان مدرن
ما در سده بیستم آگاهی از مرگ را سرکوب میکنیم. نوعی منطق عجیب در ما وجود نهادینه شده است که مفهومش چنین میباشد که هرچه بیشتر واقعیت مرگ را انکار کنیم «سالمتر» هستیم! چنین فرض میکنیم که معنای زندگی تنها این است که چگونه عمر طولانی داشته باشیم.
بنابراین مرگ، از آستین رفتار ناهشیار (ناخودآگاه) ما بیرون زده و خود را نمایان میسازد. ما آن را در رفتارهایی چون گذر کردن از خیابان، پشت سر هم سیگار کشیدن و دیگر شیوههای ایستادن در برابر زندگی و به چالش کشیدن آن میبینیم.
مسئله مهم دیگری برای درک این موضوع اشاره به جامعه ما دارد. مرگ یکی از موضوعات تابو در روانشناسی فرهنگ ما است و درحقیقت وجودگرایی جایی است که مستقیما به آن پرداخته است.
جفری گورر یکی از مفسران هوشمند در دنیای آمریکایی فکر میکند این انکار مرگ است که باعث دیگرآزاری و خشونتی شده که در کمدیها و برنامههای تلویزیونی ما نمایش داده میشود. گورر مینویسد: توجه به انکار موضوع مرگ، بهگونهای است که انکار مرگ پدیدهای مبتذل است. با این حال مردم ناگریزند با واقعیت بنیادین تولد، جفتگیری و مرگ کنار بیایند و دلالتهای ضمنیاش را به نحوی بپذیرند؛ اگر خشکه مقدسی اجتماعی از پذیرفتن آن بهصورت باز و باوقار آن جلوگیری کند، آنگاه بهطور پنهانی عمل خواهد کرد. بنابراین اگر ما از هرزهنگاری مدرن بیزار هستیم، پس بایستی جلوه و شهرت مرگ طبیعی را به آن بازگردانیم و اندوه و سوگ را پذیرا باشیم. اگر ما مرگ را در میان مردمان فرهیخته (و نه در نزد کودکان) نگفتنی و غیرقابل طرح کنیم، بیشتر تداوم این «وحشت خندهدار» را تضمین کردهایم.
باور نکردن مرگ از سوژه آن چیزی را میسازد که میترا کدیور در درسنامه لکان آن را وجودی در جستجوی مرگ مینامد. چنین وجودی دو راه در پیش رو دارد:
Flight for death: more survival
Flight into death: suicide
یا فرار از مرگ و بقای روزبهروز و یا فرار در درون مرگ و خودکشی.
فرار از مرگ
انکار مرگ از دست رفتن زندگی نیز هست، زیرا واقعیت وجود انسان را انکار میکند و سرچشمه احساس کرختی بیاندازه است که بسیاری از مردمان مدرن تجربه کرده؛ نشانههای نداشتن رغبت و شور و شوق، احساس اینکه زندگی خالی از لطف، بیمزه، پوچ، کسالتبار و خستهکننده است را ایجاد میکند. پیچیدگی در انکار مرگ این اعتقاد خیالپردازانه است که زندگی بهنحوی پیوسته ادامه مییابد که ما آن را روند خودکار مینامیم.
هنگامی که زندگی زیستی، «خود» ارزش غایی باشد، فرد احساس میکند بایستی به هر قیمتی که شده دوام آورد و آنگاه آنچه او بدان خشنود است نوعی از مرگ در زندگی است یعنی همرنگی. همرنگی گرایشی در شخص است برای اینکه به خود اجازه دهد تا در دریایی از واکنشها و نگرشهای جمعی بلعیده و ناپدید شود. همانگونه که پاول تیلیش بهدرستی به آن باور دارد: فرد از هستی دست میشوید چرا که از نیستی میترسد.
فرار در درون مرگ
وجودی برای مرگ، با وجودی در جستجوی مرگ کاملا متفاوت است. فرد نوروتیک گاه برای پایان دادن به زندگی کاملا خالی از معنای خودش، بهجستجوی مرگ میرود و یک بزدلی را با بزدلی دیگر لاپوشانی میکند.
در روان درمانی هنگامی که فردی از روی عمد به خود آسیب میرساند و بارها گوشزد کردن درمانگر هیچ سودی نداشته است، آنگاه ممکن است بپرسیم، او میخواهد چه خشم یا تنفری را نسبت به ما ـ یعنی درمانگرـ ابراز کند؟! رفتار آسیبرسان اگرچه روشی بیهوده و نامعقول است، اما اغلب ابراز نوعی خودمختاری در برابر درمانگر و یا شیوه نافرمانی و سرپیچی از درمانگر، والدین فرد و خدا است و همه اینها راهی است که به کودکی او باز میگردد.
و اما گاهی فانتسم خودکشی یک فانتسم سایکوتیک است که در آن فرد باور دارد حمله به تن به «مرگ کامل» ختم نخواهد شد و بخشی از «خود» نجات خواهد یافت. پارادوکسی که در آن فرد، قربانی «مرگ درونی در زندگی» در جهت «زندگی درونی در مردن» است. در این موارد جانی، ناجی و قربانی هر سه یک نفرند (مهدی بخشیزاده) .
در خودکشی فردی که تاکنون منفعل و بهعبارتی بازنده روابطش بوده به فاز فعال رفته و میخواهد اینبار توفیق یک برد واقعی و صددرصدی را لمس کند گویی از پیش روابطی از جنس دیگری با خود آغاز کرده است (حمید مقدم) .
روانکاوی امر غامض خودکشی را به این طریق توجیه کرده است: احتمالا هیچکسی انرژي لازم را برای کشتن خود نمییابد، مگر اینکه در نخستین وهله، در انجام این کار درعینحال موضوعی را نیز میکشد که خودش با او همانندسازی کرده است؛ و در درجه دوم آرزوی مرگ را که معطوف به فرد دیگری بوده است، بهسمت خود بازمیگرداند. ناخودآگاه در برخی انسانها مملو از چنین آرزوهای مرگباری است، حتی علیه آنهایی که ظاهرا دوستشان دارند.
در نگاه فروید سائق مرگ در تقابل با سائق جنسی قرار میگیرد، اما لکان معتقد است سائق مرگ یک سائق مجزا نیست. بلکه درواقع یک جنبه از هر سائق است «هر سائق درواقع یک سائق مرگ است» زیرا:
- هر سائق بهدنبال اطفا خود است.
- هر سائقی سوژه را درگیر تکرار میسازد.
- هر سائق تلاشی برای رفتن به فراسوی اصل لذت است؛ جایی که کیف به شکل رنج تجربه میشود.
باب سوم: مواجهه با مرگ و اثرات این مواجهه
فقط باور مرگ است که به زندگی معنا میبخشد. یکی از جلوههای رواندرمانی امروزی بهویژه در رویکرد وجودیاش، این است که وقتی یک فرد، چیز واقعی را از دست میدهد، خواه یک دوست باشد یا یک معشوق و یا پروژهای که خود را وقف آن کرده بود، ماتم و سوگ هیجاناتی سالم هستند.
ما مقوله وجودی به مرگ را مدیون هایدگر یکی از متفکرین برجسته وجودگرایی هستیم، وی خاطرنشان میکند که مرگ یک واقعیت مطلق درباره زندگی است. مرگ، انسان را منحصربهفرد میکند. مرگ من معنای متفاوتی دارد با آن چیزی که میتواند برای شما باشد و بالعکس. هیچکس نمیتواند بهجای من بمیرد و این چیزی است که من ناگریز باید خودم باشم. بنابراین دانستن اینکه خواهم مرد، تجربه من از خودم بهعنوان یک فرد را ایجاد میکند، تنهایم میسازد.
لکان از هایدگر این ایده را اخذ کرده، که وجود انسان صرفا بهخاطر محدود شدن توسط مرگ معنا مییابد، بهگونهای که سوژه انسانی «یک هستی برای مرگ» است. وی ابعاد تازهای به این بحث افزوده و معتقد است وجودی برای مرگ، وجودی است که خودش را برای مردن آماده ساخته است، مرگ را باور کرده و پذیرفته است و به خاطر همین هم به معنای واقعی کلمه زندگی میکند. او نه تنها در جستجوی مرگ نیست، بلکه برای این کار دلیلی هم نمیبیند، زیرا که مرگ محتومترین محتومیتها است. نیازی به جستجویش نیست چون حضوری قطعیتر از مرگ متصور نیست.
برای چنین شخصی زندگی تمام معنا و تمام عظمت خودش را دارد. در لحظه زندگی میکند و بر نامده و گذشته فریاد نمیکند. او بنا به توصیه خیام شیشه نام و ننگ بر سنگ زده یعنی که باور کردن مرگ و محتومیت آن با او این کار را کرده، زندگی بدون شیشه نام و ننگ یعنی خود زندگی، یعنی زندگی براساس اشتیاق. در این حال چنین سوژهای از آنجایی که ارزش زندگی را در اشتیاق میداند و مرگ را یک محتومیت، هیچگاه به هر قیمتی به زندگی نمیچسبد. آنتیگون و منصور حلاج نمونههایی از این سوژهها هستند.
در اصل آنانی که کمر به زندگی بسته و خود را وقف آن کردهاند به برکت رویارویی با مرگ است که چنین توانایی بهدست آوردهاند. چنانچه موری میگفت: «اگر چگونه مردن را بیاموزی، چگونه زیستن را نیز خواهی آموخت.»
کمال مطلوب این است که او باید بیاموزد تا با آگاهی از مرگ خویش زندگی کند. اگر توانست هشیارانه چنین کند، درمییابد که زندگیاش با شجاعت و بیپروایی بیشتری شناخته میشود.
این کارکرد ادیان بزرگ بوده است که به مردم کمک کنند تا با نزدیکی و قرابت به مرگ بدون ترس از آن زندگی کنند.
و اما واقعا رویارویی با مرگ با ما چه میکند؟
هنگامی که ما با این واقعیت روبرو میشویم که یک زمانی باید بمیریم، درمییابیم که بقا زیستی صرف و محض طولانی شدن عمر و زندگی کافی نیست. ما بایستی ارزشهایی داشته باشیم که بزرگتر از زندگی بیولوژیک و زیستی صرف هستند، وگرنه زندگیمان پوچ خواهد شد و فرقی نمیکند که کی بمیریم.
رویارویی با مرگ برای خلاقیت ضروری است. هر اندیشه اصیل نیازمند این است که به خود اجازه دهیم تا چیزی درون ما به جوشش و حرکت درآید. نمیتوانیم عقیده و انگارهای نو داشته باشیم مگر آنکه چیزی در روش کهنه اندیشیدن ما که با امنیتمان گره خورده است، بمیرد.
لیز پاسکال دانشمند و فیلسوف فرانسوی میگوید رویارویی با مرگ عملا بر نیرومندی خودآگاهی انسان میافزاید؛ آنگاه است که، نیمهخودآگاه (نیمههشیار)، معنای فردی و نیز معنای فراگیر و همگانی قابلیت من برای خودآگاهی، مهمترین چیز برای من میشود. آگاهی از مرگ درک ما را از وجود، عمیقتر و نیرومندتر می کند. میدانم که این تناقضآمیز است اما بیپایه نیست. قابلیت روبرو شدن با مرگ، ابزاری است که ما با آن آزادی را بهدست میآوریم. انسان موجودی است که میتواند بداند زمانی در آینده نخواهد بود: او همواره در رابطه دیالکتیک با مرگ حویش بهسر میبرد.
وی به ما پیشنهاد کرده است که با این واقعیت روبرو شویم که ممکن است وجود نداشته باشم و قطعا نیز زمانی نخواهم بود و درک این نکته به چنین شیوهای است که تجربه من از این لحظه را به اوج میرساند. آنگاه تجربه تبدیل به چیزی میشود که صرفا خودکار نیست و از کسالتبار بودن و پوچی خود رهایی یافته و تجربهای از خودآگاهی عینی میشود و زندگی ویژگی شور و نشاط و ملموس بودن را پیدا می کند و فرد میتواند خودآگاهی (هشیاری) اوجیافته از خویش و دنیای پیرامونش را تجربه کند.
آگاهی از مرگ علت اصلی فروتنی و افتادگی انسان است. مواجه شدن با مرگ نیرومندترین انگیزه است و در واقع شرط لازم برای یادگیری انسان بودن است. این همان چیزی است که منظور تیسوس در نمایشنامه « ادیپ در کولانز» سوفوکل است هنگامی که میگوید: «میدانم که من تنها یک انسانم و در پایان امیدی بیش از آنچه که تو داری نخواهم داشت.» این حالت ما را فراتر از حالت حق به جانب بودن میبرد. ما را در جایگاه نیاز به بخشندگی و گذشت نسبت به یکدیگر قرار میدهد.
باب آخر: ادامه…
مرگ همنشین همیشگی انسانها است، خواه شناخته شود، خواه انکار گردد. مرگ نقطه مقابل زندگی نیست، بلکه نوعی دوشادوشی و همگامی پیوسته با آن است؛ یکی بدون دیگری نمیتواند وجود داشته باشد؛ هنگامی که زاده میشویم امکان مرگ نیز همزمان با آن آغاز میشود.
چهبسا جوهره هستی ما این است که در همین لحظات کوتاه میتوانیم عشق بورزیم. همانطور که آرتور شوپنهاور میگوید ما تا آنجا که امکان دارد با اشتیاق وافر و نگرانی بسیار به زندگیمان ادامه میدهیم، درست مانند وقتی با تمام توان خود در حبابی صابونی میدمیم، درحالی که میدانیم خواهد ترکید.
در آخرین نمایشنامه هنریک ایبسن، «هنگامی که ما مردگان برخیزیم» شخصیت اصلی نمایش یک مجسمهساز سالخورده موفق است که اکنون دیگر دل و دماغ زندگی را ندارد و از آن خسته و بیزار است. او از زنی که یکبار مدل کارش بوده است ـ زنی که به وی ابراز عشق کرده بود اما پیرمرد به خود اجازه عشقورزی را نداده بود ـ میپرسد: «هنگامی که ما مردگان برخیزیم چه در خواهیم یافت؟» و زن پاسخ میدهد: «درخواهیم یافت که هرگز نزیستهایم»
و بهراستی پاسخ ما در آن لحظه چه خواهد بود…؟
منابع
- آلبوم, م., قهرمانلو, م. (بدون تاريخ). سهشنبهها با موری. نشر قطره.
- اونز, د., رفیع, م. (۱۳۸۸). فرهنگ مقدماتی اصطلاحات لکانی. گام نو.
- فروید, ز., شجاع شفتی, س. (بدون تاريخ). تاریخ روانکاوی. نشر ققنوس.
- کدیور, م. (۱۳۸۰). درسنامههای دکتر کدیور.
- موللی, ک. (بدون تاريخ). مبانی روانکاوی فروید-لکان. نشرنی.
- می, ر. (۱۹۷۶). رویارویی با مرگ. illution of immortality. نشریه پزشکی پیشگیرانه.
- می, ر., سید محمد باقر, ح. (۱۳۹۳). آزادی و سرنوشت. تهران: کتاب ارجمند.
آرمان نگهبان
کارشناسی ارشد روانشناسی تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی
دیدگاهتان را بنویسید