هیجان، بدن، تفکر هشیار
ارتباط میان هیجان و بدن
مطالعات علمی نشان داده است که سیستم لیمبیک، پل ارتباطی بین هیجان و بدن است؛ به این دلیل که سیستم لیمبیک هم مسئول فرایندهای هیجانی پایه و هم مسئول فرایندهای فیزیولوژیکی بدن است.
«لدو» مطرح کرد که دو مسیر برای تولید هیجان وجود دارد:
- مسیر سریع سطح پایین: آمیگدال در هنگام احساس خطر، علائم آشفتگی را به مغز و بدن مخابره میکند.
- مسیر کندتر سطح بالا: اطلاعات از طریق به کورتکس مغز که مسئول تفکر است، منتقل میشود.
تولید هیجان توسط مسیر اول بیش از دوبرابر سریعتر از مسیر دوم است. به همین دلیل بهمحض این که آمیگدال محرکی را دریافت میکند، ما فورا و بهصورت خودکار واکنش دفاعی نشان میدهیم تا از بقای خود محافظت کنیم. این فرایند قبل از تفکر رخ میدهد و اطلاعات شناختی و مغز متفکر ما فرصت مداخله بهموقع را ندارد و درنتیجه نمیتواند جلوی پاسخهای هیجانی را بگیرد. با وجود اینکه این روند جنبه تکاملی دارد و واکنش سریع سطح پایین برای فرار و محافظت از خود، به طور واضحی لازم و ضروری است؛ ولی در برخی مواقع هیجان واکنشی ما با موقعیت سازگار نیست و نیاز داریم که مغز متفکر وارد عمل شود.
آناتومی مغز انسان منجر به سه فرایند هیجانی مهم میشود:
الف: توانایی داشتن هیجان
ب: توانایی درک معنای هیجان
ج: توانایی تنظیم هیجان
درنتیجه، برای مداخله موثر باید به افراد کمک کنیم که بهجای اجتناب از هیجاناتشان از آنها آگاه شوند و مجدداً تجربهشان کنند تا بتوانند روایت های منسجمتری را برای درک و تنظیم هیجاناتشان خلق کنند.
پیوند میان هیجان و تفکر هشیارانه
همانطور که گفتیم، مغز هیجانی قادر به تحلیل و استدلال نیست؛ بنابراین ما برای برخوردی سازگارانه با موقعیت نیاز داریم که به هیجاناتمان توجه کنیم و قبل از عمل بر اساس آنها، تامل کنیم. درواقع باید پاسخهای هیجانی فراخوانده شده در یک موقعیت را با دانش و منطق تلفیق کنیم و سپس واکنش نشان دهیم.
حال سوالی که پیش میآید این است که بین ادراک بدنی و هیجان، کدام یک اول اتفاق میافتد؟
نظریهپردازان، هیجان را شامل مولفههای ارزیابی محرک، برانگیختگی فیزیولوژیکی مثبت، رفتارهای ابرازی، تکانههای رفتارهای ابزاری و نوعی احساس شخصی میدانند. این بحث مبتنی بر این فرض است که مولفههای تشکیلدهنده یک هیجان پدیدههای مستقلی هستند که بهصورت توالی یا ترتیب علّی خطی ظاهر میشوند. این مولفهها در طول زمان با یک توالی تعاملی مستمر و اغلب بهصورت خیلی سریع رخ میدهند تا آنچه را که فرد احساس میکند را شکل دهند.
برای مثال زنجیره رخدادها در هیجان ترس به شرح زیر است:
محرک خطرناکی وجود دارد. مغز بلافاصله تهدید را درک میکند و طرح هیجانی ترس را فعال میکند و در نتیجه مجموعهای از واکنشهای فیزیولوژیک تحریک میشوند که یا بهصورت یک حالت بدنی یا یک درک بدنی ثبت میشوند. این درک بدنی هم میتواند نتیجه مستقیم تغییرات فیزیولوژیکی باشد، هم به طور غیرمستقیم توسط خطری که در ابتدا رخداده بود، ایجاد شود؛ بنابراین ارزیابیهای ادراکی خودکار یا خود محرک میتوانند نقطه ورود به حیطه هیجان باشند. البته این نشانهها ممکن است توانایی فراخوانی کامل هیجان را نداشته باشند و تنها تغییراتی در مغز، بدن و احساس شخص به وجود بیاورند.
وقتی که توجه ارگانیسم به تغییرات محیطی یا بدنیاش جلب میشود، مدارهای عصبی مغز فعال میشوند. برای مثال ضربان قلب افزایش مییابد و فرد احساس متفاوتی پیدا میکند. وقتی ارگانیسم محرک را تفسیر کند (مثلاً جذاب، آزاردهنده، تهدیدکننده) مدارهای عصبی بیشتری فعال میشوند و درنتیجه احساس دوباره تغییر میکند. وقتی بهتدریج تمام ارزیابیها صورت میگیرند، بهاحتمال زیاد فرد یک هیجان مجزای شناخته شده را تجربه و گزارش میکند.
درنهایت اگر هر کدام از این حالتهای هیجانی، برای مدتی طولانی تداوم داشته باشند، به آن «خلق» میگوییم. خلق یک عامل تعیینکننده مهم هم برای هیجان و هم برای تفکر است.
یکی از سوالاتی که همچنان مورد بحثوبررسی دانشمندان قرار دارد، این است که واکنش به محرک قبل از ارزیابیهای هشیارانه ابراز میشود یا بعد از آن؟ این سوال همچنان بیپاسخ مانده است؛ ولی آن چه مشخص است این است که فکر نمیتواند هیجان را تولید کند. ابراز هیجانی بهخودیخود یک تکلیف پردازش شناختی پیچیده است که در آن دادههای متعدد در مغز با هم تلفیق میشوند و این اتفاق اساساً خارج از آگاهی رخ میدهد و سیر هشیارانه ارزشیابیها، تفسیرها و توضیحات مربوط به تجربه صرفاً پس از تجربه هیجان میآید.
درنتیجه، به نظر میرسد که فکرکردن درباره چگونگی ترکیب سیستمهای عاطفی و شناختی و کارکرد آنها، مفیدتر شناسایی تقدم و تاخر آنهاست. بااینحال آنچه واضح است این است که توالی خطی ساده یعنی اینکه شناخت به هیجان منجر میشود اشتباه است.
هیجانات اساساً طراحی شدهاند تا سازگاری را تسهیل کنند، به همین دلیل خیلی سریع اتفاق میافتند و نیازی به پردازش شناختی در مورد تهدیدها و نشانههای ایجاد خطر و ایمنی و آسایش ندارند. بااینحال با وجود اینکه هیجانات پیش شناختیاند اما شامل شناخت نیز میشوند. برای مثال هیجانات شامل فرایندهای خودکار توجه و ارزشگذاری و درنتیجه شامل شناخت در معنای عام ولی فراتر از آن هستند. همچنین علاوه بر اینکه هیجانات در بدن احساس میشوند ارزشیابیهای شخصی را نیز به دنبال دارند. در نهایت هیجان و شناخت ساختارهای پیچیدهای را شکل میدهند که به آنها طرحهای هیجانی میگوییم و مسئول فراهمکردن اکثر تجربیات هیجانی ما هستند. در نهایت میتوانیم نتیجه بگیریم که هیجان و تفکر هشیارانه به طور مستمر با یکدیگر در ارتباطاند تا معانی روایی را خلق کنند.
یک روش دیگر برای تبیین تعامل میان تفکر هشیار و تفکر پیش هشیار این است که این دو روش پردازش به طور مستمر با یکدیگر ترکیب میشوند تا درک نهایی و منسجمی را ایجاد کنند. در این فرایند سیر تفکر هشیار، سیر تجربی را ارزشیابی میکند. به بیانی سادهتر، «هیجانات» خوب یا بد را ارزشیابی کرده و اقدامات لازم برای ارضای نیاز و امیال را فراهم میکنند. سپس بخش شناختی مغز، این خواستهها و اقدامات را بر اساس آرمانها و استانداردهای شخصی ارزشیابی میکند (برای مثال آیا هیجان احساس شده و میل نهفته در آن خوب است یا بد، شجاعانه است یا بزدلانه و…). درنتیجه میتوان گفت که تفکر هشیار، در خصوص نمودهای هیجانی، بخش بسیار مهمی از هوش هیجانی است و شامل ارزشیابی خود و ارتقای امیال و نیازها به سطوح بالاتر میشود. درواقع این تفکر هشیارانه است که به فرد کمک میکند تا پیام هیجاناتش را قضاوت کند. البته خود هیجان هم عموما بدون فکر و منطق شکل به وجود نمیآید و در بزرگسالان تقریبا همیشه با افکار ذهنی همراه است؛ بهطوریکه معمولا هروقت فرد هیجانی را تجربه میکند، افکار و احساسات مرتبط نیز با آن همراه میشوند.
دکتر مسعود شریف زاده
سوپروایزر و درمانگر مورد تایید انجمن جهانی هیجان مدار
دیدگاهتان را بنویسید