هوش هیجانی و مدیریت احساسات
احتمالاً دو اصطلاح ضریب هوشی (IQ) و هوش هیجانی (EQ) به گوشتان خورده است. ضریب هوشی برای همه ما اسمی آشناتر است و معنای تقریبی آن را میدانیم و شاید تستهای اندازهگیری آن را نیز انجام داده باشیم؛ اما آیا تعریف دقیق هوش هیجانی را میدانید؟
چطور میشود آن را اندازهگیری کرد؟
کدام هوش در زندگی ما نقش پررنگتری دارد؟
آیا هوش هیجانی همانند ضریب هوشی، تقریبا ثابت است یا میتوانیم در تقویت آن نقشی داشته باشیم؟
در این مقاله سعی داریم به این پرسشها پاسخ دهیم پس با ما تا انتها همراه باشید.
انواع هوش
با اینحال فرایند رواندرمانی، فرایندی پیچیده و گاها دشواری است که زمان و توان زیادی از مراجع طلب میکند. صرفنظر از هزینههای اقتصادی، وقت و انرژی ای که برای درمان، بهبود و توسعه فردی خود خرج میکنید، مهمترین و باارزشترین دارایی شماست؛ بنابراین بسیار مهم است که این داراییها در جای درستی سرمایهگذاری کنید و درمانگر و رویکرد درمانی ای را انتخاب کنید که بیشترین نتیجه را برایتان داشته باشد.
معمولا جامعه عمومی اطلاعات زیادی نسبت به انواع رویکردهای درمانی ندارند و البته دلیلی هم ندارد که افراد غیرمتخصص، به دنبال کسب اطلاعات تخصصی درمورد روانشناسی باشند و این وظیفه روانشناسان و پژوهشگران این حوزه است که به دنبال یافتن و یادگیری موثرترین رویکردهای درمانی و افزایش اثربخشی آنها باشند. بااینحال از آن جایی که رویکردهای متفاوتی در رواندرمانی وجود دارد که هرکدام طرفداران خاص خود را دارند، پیداکردن بهترین شخصی که بتواند که بتواند در این فرایند پر پیچوخم همراه شما باشد، بسیار اهمیت دارد و تنها خود شما میتوانید این شخص را پیدا کنید. به همین دلیل در این مقاله سعی میکنیم تا ویژگیهای یک روانشناس خوب را معرفی کنیم تا بتوانید پیش از سرمایهگذاری بلندمدت از مناسببودن درمانگر خود مطمئن شوید.
هوش هیجانی چیست؟
دانشمندان هوش هیجانی را اینطور تعریف میکنند: «هوش هیجانی، به معنای توانایی درک عمیق، ارزیابی و ابراز احساسات، توانایی دسترسی به احساسات یا ایجاد احساسی که به فرایند تفکر کمک میکند و توانایی تعدیل و تنظیم احساسات در جهت رشد و ارتقا عملکرد است.»
این یک تعریف تئوری از معنای هوش هیجانی است که خیلی هم کامل و جامع محسوب میشود؛ ولی این تعریف هیچ سرنخی از کاربرد عملی هوش هیجانی در زندگی به ما نمیدهد و راهحلی برای ارتقای آن پیش رویمان نمیگذارد. به همین دلیل ما نیاز به یک تعریف عملیاتیتر از هوش هیجانی داریم.
یکی از مفاهیم نزدیک به هوش هیجانی «همدلی» است. همدلی یعنی ما توانایی درک و احساس درونی عاطفه دیگری را داشته باشیم. عموماً همدلی از تجربه مشترک به وجود میآید. همه ما تجربیات غمانگیز در زندگی خود داشتیم. هرچند این تجربیات متفاوت هستند؛ ولی «غم» برای همه ما احساسی آشناست که همین برای همدلی کافی است.
افرادی که هوش عاطفی بالایی دارند، راحتتر میتوانند همدلی کنند؛ اما یک رابطه یکطرفه است و افرادی که همدلی دارند، لزوماً هوش هیجانی بالایی ندارند و چهبسا بهخاطرنداشتن مهارتهای عاطفی لازم، همدلی آنها تبدیل به همدردی میشود و در مشکل و احساسات خود غرق میشوند.
یکی دیگر از مفاهیمی که عموماً با هوش هیجانی همراه میشود، «ثبات رفتاری» است. ما معمولا افراد آرامی که رفتاری با طمأنینه دارند را از لحاظ هیجانی، باثبات و باهوش میدانیم. این دسته از افراد که خاطرجمع و مسلط بر خود ظاهر میشوند، ممکن است هوش هیجانی بالایی داشته باشند؛ ولی افرادی که رفتار عصبی دارند نیز میتوانند از این مهارتها برخوردار باشند. اتفاقاً گروه دوم بهخاطر اینکه بتوانند اوضاع پرتنش درونی خود را تنظیم و تعدیل کنند، مهارتهای بیشتری را توسعه میدهند. پس ثبات یا بههمریختگی رفتاری هم نمیتواند معیار خوبی برای سنجش هوش هیجانی باشد. به همین ترتیب شخصیت کاریزماتیک و با اعتمادبهنفس هم نشان دهنده هوش هیجانی بالا نیست. مهربانی، صمیمیت، خوشبینی و عزتنفس هم هیچکدام هم معنا با هوش هیجانی نیستند.
در واقع هیچکدام از ویژگیهای شخصیتی به معنای مهارت بالای عاطفی نیست و حتی آدمهایی که شخصیت خوبی ندارند هم میتوانند هوش هیجانی بالایی داشته باشند. پس در نهایت به چه چیزی میتوانیم مهارت عاطفی بگوییم؟
فرد برونگرایی را در نظر بگیرید که میخواهد در یک جمع به چشم بیاید و تاثیر خوبی بر دیگران بگذارد. اگر او مثل زمانی که در جمع دوستانه خود حضور دارد، بگوبخند کند و دائما در حال حرفزدن باشد، میتواند تاثیر خوبی بر دیگران بگذارد؟
احتمالاً همه ما به چنین اشخاصی روبرو شدیم که اتفاقا بسیار هم اعصابخردکن و ناخوشایند هستند و دیگران را کلافه میکنند. در عوض این شخص برای تحت تاثیر قراردادن دیگران، باید جمع و فضای حاکم بر جو را تجزیهوتحلیل کند، تنها در مواقع لزوم سخنان سنجیده بگوید و گاهی هم سکوت کند تا به دیگران اجازه اظهارنظر دهد.
در همین موقعیت یک فرد درونگرا را در نظر بگیرید. شاید حتی حضور در چنین جمعی برای وی راحت نباشد و ترجیح دهد یک گوشه ساکت بنشیند و با افراد جدید آشنا نشود؛ ولی این کارها کمکی به شناختهشدن و تحت تاثیر قراردادن دیگران نمیکند. بلکه او باید بتواند با نشاندادن شور و اشتیاق خود به دیگران آنها را به هیجان وادارد.
بنابراین، هر کس با هر تایپ شخصیتی میتواند هوش هیجانی بالایی داشته باشد؛ چون برعکس ویژگیهای شخصیتی، مهارتهای عاطفی اکتسابی هستند و هیچکس با آنها متولد نمیشود. البته یک سری از ویژگیهای شخصیتی که مرتبط با عواطف هستند میتوانند میزان تمایل به احساسکردن، فکرکردن و رفتارکردن به شیوه خاص را تعیین کنند. این ویژگیها عبارتاند از خوشبینی یا بدبینی، آرام یا پر جنبوجوش بودن، درونگرایی یا برونگرایی، مسئولیتپذیری یا تقدیرگرا بودن و… . این ویژگیهای شخصیتی به طور معمول ثابت هستند یا تغییر آنها بهتدریج اتفاق میافتد و میتوانند بر نحوه احساسکردن ما تاثیر بگذارند؛ اما نباید آنها را با خود احساسکردن اشتباه بگیریم. برای مثال افرادی که خوشبینتر هستند بیشتر عواطف مثبت را تجربه میکنند؛ اما در پیشبینی عواطف مثبت دیگران هم سوگیری دارند و اشتباه میکنند. دقیقاً مانند برونگرایی که خودش فکر میکند جمع را در دست گرفته و پرحرفیاش برای دیگران جذاب است، درحالیکه حوصله بقیه را سر برده است.
مهارتهای عاطفی یکی از انواع مهارتهای ذهنی هستند که باعث میشوند هوشمندانهتر و خلاقانهتر فکر کنیم و تصمیماتی بگیریم که نتایج بهتری برای ما دارند. در نتیجه داشتن این مهارتها، ارتباطی با احساساتی بودن ندارند و اتفاقاً برعکس اجازه نمیدهند احساسات سد راهمان شوند و تعادل فکری ما را به هم بزنند.
مهارتهای عاطفی
- شناسایی و تشخیص احساسات: این مهارت به ما کمک میکند تا با ارزیابی افکار، میزان انرژی، حالت بدن و صورت، لحن و حتی تن صدا متوجه شویم که خودمان یا طرف مقابلمان چه احساسی دارد.
- درککردن: وقتی احساسی در خودمان یا دیگری تشخیص میدهیم، باید بتوانیم منشا و علت آن احساس را هم پیدا کنیم. در این صورت میتوانیم علت واکنشها و رفتارهایمان را درک کنیم و آنها را پیشبینی کنیم.
- نامگذاری: زمانی که بتوانیم از واژگان دقیقی برای نامگذاری احساس و تجربه درونیمان استفاده کنیم، یعنی خودآگاهی بیشتری داریم و میتوانیم این آگاهی را به دیگران نیز منتقل کنیم. در نتیجه دیگران احساس و منظور ما را دقیقتر متوجه میشوند و از بروز سوءتفاهم جلوگیری میشود.
- ابرازکردن: این مهارت به این معنا نیست که ما هر چیزی که احساس میکنیم به زبان بیاوریم و بدون توجه به شرایط و موقعیت به «رک» بودنمان افتخار کنیم! مهارت ابرازکردن یعنی اینکه بدانیم چه وقت و چگونه با درنظرگرفتن اوضاع و شرایط و بسته به اینکه اطرافیان ما چه کسانی هستند، احساساتمان را به شیوهای سازگار به نمایش بگذاریم تا به نتیجه مطلوب برسیم.
- تنظیم و تعدیل: این مهارت شامل نظارت بر احساس درونی، تنظیم و تعدیل آن به شیوهای است که بهترین نتیجه را برای ما به همراه میآورد. با داشتن این مهارت، قرار نیست احساسات ناخوشایند نداشته باشیم یا بهمحض اینکه حس بدی داشتیم تلاش کنیم احساسمان را عوض کنیم؛ بلکه قرار است ما توانایی پذیرش و مدیریت همه احساسات را به دست بیاوریم.
همه ما در هر لحظه از زندگی روزمرهمان به این مهارتها نیاز داریم؛ اما درعینحال هیچ معیار و سنجشی وجود ندارد که عملکرد ما را ارزیابی کند و به ما بازخورد دهد. این موضوع نشان میدهد که چرا هوش هیجانی به نسبت ضریب هوشی (IQ) مغفول مانده و هیچ تست و ابزار دقیق و معتبری برای اندازهگیری آن وجود ندارد. علاوه بر این، هیجانات در تجارب زندگی شخصی و فرهنگمان نیز نمود پیدا میکند و جوامع مختلف هیجانات را به یکشکل بروز نمیدهند. بهعبارتدیگر همه ما یک چیز نمیترسیم یا خوشحالی و غممان را به مثل هم ابراز نمیکنیم. حتی در سنین مختلف نیز شیوه ابراز ما متفاوت میشود و هر چقدر به بلوغ و پختگی بیشتری میرسیم گستره هیجاناتمان وسیعتر و طیف آن دقیقتر میشود.
مزایای هوش هیجانی
خوشحالی: همه ما در زندگی تلاش میکنیم تا جای ممکن، تصمیماتی بگیریم که باعث خوشحالی و افزایش رضایت از زندگی شود. بااینحال تحقیقات نشان دادند که اگر مهارتهای عاطفی بالایی نداشته باشیم، در تشخیص اینکه چه چیزی واقعاً حس بهتری به ما میدهد اشتباه میکنیم و بهجای انجامدادن فعالیتهای مفید اهدافی رو دنبال میکنیم که کمکی به بهبود حالمان نمیکنند. برای مثال برای اینکه حالت غم و خمودگی را از خود دور کنیم، سراغ شیرینی و شکلات میرویم درحالیکه پیادهروی در فضای باز یا ورزشکردن حال بهتری به ما میدهد.
پیشبینی هیجانی: ما معمولاً در پیشبینی تاثیری که اتفاقات خوشایند یا ناخوشایند بر احساسمان میگذرند اشتباه میکنیم؛ ولی افرادی که هوش هیجانی بالاتری دارند بهتر میتوانند احوالات خود را حدس بزنند. چرا که این افراد میدانند احساسی که تجربه میکنند، بیشتر از آنکه به خود اتفاق مربوط باشد، به نحوه ادراکشان از موقعیت، نحوه روبروشدن با آن و نظر و واکنش دیگران بستگی دارد.
سلامت روان: هوش هیجانی بالاتر، باعث کاهش احتمال ابتلا به افسردگی و اضطراب میشود و یک عامل تعیینکننده در کاهش ریسک اقدام و فکر به خودکشی محسوب میشود. همچنین بالاتر بودن هوش هیجانی باعث میشود تا افراد بتوانند ارتباطات بیشتر و معنادارتری با دیگران بسازند و با دوستان، والدین و شریک زندگیشان بهتر و راحتتر کنار بیایند.
مرکز روانشناسی هیجان مدار آوی واقع در تهران خیابان گیشا با تیم حرفه ای درمانگران متخصص هیجان مدار به صورت ویژه بر درمان تروما و اختلالات پس از آسیب تمرکز دارد. اگر به دنبال یک روانشناس خوب و یک کلینیک روانشناسی خوب هستید پیشنهاد می شود از جلسات تریاژ کلینیک روانشناسی آوی استفاده نمائید.
دیدگاهتان را بنویسید