نقش احساسات در زندگی روزمره
همه ما در هر لحظه از زندگی احساسات متفاوتی را تجربه میکنیم حتی ممکن است در یکلحظه چندین احساس مختلف را بهصورت جریانی مداوم تجربه کنیم. این احساسات گاهی آرام و گذران هستند و میتوانیم آنها را تحت کنترل داشته باشیم؛ ولی گاهی هم آنقدر شدید طغیان میکنند که ما و رفتارمان در زندگی روزمره را کاملا تحت تاثیر قرار میدهند. درهرصورت احساسات در تکتک لحظات زندگی ما نقش دارند و روان و زندگی عاطفی ما را تبدیل به یک ترن هوایی میکنند که گاهی بالا میرود و اوج میگیرد و گاهی هم بهسرعت به سمت پایین میرود.
به همین دلیل بسیار مهم است که علاوه بر شناخت احساسات، کارکرد آنها را نیز بدانیم و درک کنیم که اعمال ما تا چه اندازه تحت تاثیر احساسات ما هستند. در این مقاله مهمترین کارکرد احساسات و انواع اطلاعاتی که به ما میدهند را بررسی میکنیم.
- توجه، حافظه و یادگیری
از بین کلاسها و درسهای مقطع دبیرستانتان کدام یک را بیشتر به یاد میآورید؟
در کدام درس قویتر بودید و تلاش بیشتری میکردید؟
پررنگترین خاطرهتان از این دوران چیست؟
بهاحتمال زیاد شما هم درسی را بیشتر میخواندید که معلمش برای شما عزیزتر بوده یا رفتار خوشایند یا ناخوشایند معلم همکلاسیهایتان باعث شده به یک مبحث علاقهمند شوید یا نسبت به آن زده شوید. خاطراتی هم که دارید احتمالاً مربوط به لحظات خوشی است که با دوستانتان گذراندید یا لحظات ناراحتکنندهای که مجبور به تجربه آنها شدید. درهرصورت تنها اطلاعاتی در ذهن ما باقی میماند که با احساسات و عواطف ما گرهخورده باشد و همانطور که افلاطون گفته «یادگیری کاملا مبنای احساسی دارد». حالا این یادگیری میتواند ناشی از تجربه باشد یا یادگیری و بهخاطر سپردن اطلاعات.
در واقع احساسات به ما میگویند که در هر لحظه بر چه چیزی تمرکز کنیم. پس اگر احساسات ما هم راستا با اطلاعاتی که به ما میرسد نباشد؛ تمرکز و در نتیجه یادگیری هم نخواهیم داشت. شاید این موضوع برای درسخواندن و یادگیری مهارت مفید نباشد؛ ولی تصور کنید خانهتان دچار آتشسوزی شده باشد، اگر ترس و وحشت تمام حواس و تمرکزتان را به سمت فرار و نجاتیافتن هدایت نکند، چه اتفاقی میافتد؟ مطمئناً هر نوع حواسپرتی و تمرکز بر روی چیزهای دیگری به جز امنیت خود و خانوادهتان میتواند کشنده باشد. پس این واکنشهای طبیعی و برنامهریزی شده مغز کارکرد بقایی دارند و بسیار مفید هستند.
علاوه بر خطراتی که بقا و جان ما را به خطر میاندازد، ترس از آسیبهای غیرملموس و اجتماعی مانند خجالت، شرم، احساس بیلیاقتی و احمق بهنظررسیدن نیز کارکرد مشابهی دارند و وقتی پیامد و قضاوت منفی دیگران را پیشبینی میکنیم، دچار استرس و اضطراب میشویم، نمیتوانیم روی موضوع دیگری تمرکز کنیم و تمام فکر و ذهن ما در جهت منبع ترس هدایت میشود و امکان ندارد بتوانیم آن را تغییر دهیم.
تمام احساسات ناخوشایند، مانند خشم، ترس، اضطراب و درماندگی، ذهن ما را محدود میکند و اهمیت هر چیز دیگری جز منبع احساسمان را از بین میبرد. چون بهصورت غریزی باید بتوانیم بر خطری که پیش رویمان قرار دارد متمرکز بمانیم و تمام انرژی و توان درونی را برای مقابله با آن یا فرار صرف کنیم. در همین حین هم هورمون کورتیزول که هورمون استرس است، ترشح میشود و کار قشر پیشانی که مسئول پردازش موثر اطلاعات است را مختل میکند. در نتیجه قدرت یادگیری و حافظه ما از بین میرود.
البته سطح بهینهای از استرس میتواند تمرکز ما را بهبود ببخشد و در بسیاری از موارد وجود میزان متوسطی از استرس برای پیشرفت و تلاش ضروری است. برای مثال اگر امتحان یا مصاحبه مهمی در پیش داشته باشید؛ ولی هیچ استرسی احساس نکنید، قاعدتاً هیچ تلاش و تمرینی هم انجام نمیدهید و در نتیجه موفقیتی به دست نمیآورید. در واقع این ترس از شکست و استرس ناشی از آن است که دقت ما را بالا میبرد و باعث میشود تا تمام انرژی و توانمان را برای کار مهم متمرکز کنیم. آنچه یادگیری و حافظه ما را مختل میکند و به بدنمان آسیب میرساند، استرس مزمن و اضطراب فراگیری است که اجازه انجام کارهای لازم را به ما نمیدهد.
به طور مشابه احساسات مثبت هم میتوانند ظرفیت ذهن ما را مختل کنند. تنها با این تفاوت که بهجای ترشح هورمون کورتیزول (استرس)، این عواطف باعث ترشح هورمونهای سروتونین و دوپامین میشوند که احساس سرخوشی و خوشحالی به ما میدهند. اگرچه این احساسات خوشایند هستند؛ ولی قرار نیست که همیشه کارآمد نیز باشند. برای مثال وقتی که ما در حال تصحیح یا ویرایش چیزی هستیم، احساسات خوشایند باعث میشوند که نسبت به ایرادات آسانگیر باشیم و راحتتر از کنار آنها بگذریم، اشتباهات دیگران را ببخشیم و از آنها درس نگیریم و…. .
به همین دلیل است که ما احساسات را به خوب و بد تقسیم نمیکنیم؛ بلکه یکسری احساسات میتوانند برای ما خوشایند و برخی دیگر ناخوشایند باشند. برای مثال بدبینی، پیشبینی اتفاقات بد در آینده را برای ما آسانتر میکند و باعث میشود اقدامات لازم برای جلوگیری از این اتفاقات را انجام دهیم و حل مسئله کنیم. خشم به ما کمک میکند که جلوی بیعدالتیها سرخم نکنیم و تسلیم نشویم و شرایط را برای اوضاعی بهتر فراهم کنیم. عذاب وجدان باعث میشود تا به دیگران آسیب نزنیم و بهعنوان یک راهنمای اخلاقی عمل میکند و… .
بنابراین، هرگاه متوجه شدید نمیتوانید تمرکز و توجه خود را روی مسئلهای نگه دارید، از خودتان بپرسید که چه احساسی دارید؟ چه اطلاعاتی زیر این احساس نهفته است؟ اگر میتوانید نیاز پشت احساستان را برطرف کنید و دوباره عنان ذهنتان را به دست بگیرید و به کار خود برگردید.
- تصمیمگیری
احساسات تا حد زیادی تعیینکننده اعمال ما هستند. برای مثال وقتی احساسات خوشایندی را تجربه میکنیم اعتمادبهنفس، خوشبینی و رضایت بیشتری احساس میکنیم و راحتتر به دیگران اعتماد میکنیم. درحالیکه اگر احساسات ناخوشایندی را تجربه کنیم نسبت به جهان و آدمها بیاعتماد و بدبین میشویم و دنیا برایمان تیرهوتار میشود؛ حتی اگر با حقایق یکسانی سروکار داشته باشیم.
همانند بخش پیش، هر دوی این مجموعه احساسات بسته به موقعیت میتوانند مفید یا مضر باشند. برای مثال وقتی که یک سرمایهگذاری مالی در پیش داریم، احساس خوشبینی باعث میشود که ریسکهای کار را در نظر نگیریم و حتی سرمایهگذاریای انجام دهیم که به ورشکستگی بینجامد. درحالیکه اگر احساسات منفی داشته باشیم و نسبت به کاری که میخواهیم انجام دهیم تا حدودی بدبین باشیم، ریسکها و عواقب آن را در نظر میگیریم و بیشتر جوانب احتیاط را میسنجیم و تمام جوانب کار را بهدقت سبکسنگین میکنیم تا پشیمانی کمتری در آینده داشته باشیم. از طرف دیگر احساسات مثبت به ما حس قدرت و زندگی و انرژی میدهند و باعث میشوند که بر اساس حدسیات و احساس قلبیمان در لحظه، تصمیمگیری کنیم؛ بنابراین زمانی که در حال برنامهریزی برای یک سفر یا تولد هستیم این رویکرد بیشتر به کارمان میآید.
البته به یاد داشته باشید که هیچکدام از اینها به معنای این نیست که احساسات تصمیمگیری بر اساس منطق را مختل میکند و عقل، نقشی در تصمیمگیریهای ما ندارد؛ بلکه برعکس با داشتن هوشیاری عاطفی بیشتر، احساسات میتوانند بهعنوان منبع دیگری از اطلاعات عمل کنند و راجع به واکنشمان در موقعیتهای بهخصوص نکات مهمی را به ما بگویند؛ بنابراین با دانستن نقش احساسات در تصمیمگیریهایمان میتوانیم قبل از انجام کاری یا تصمیم در مورد امر مهمی، وضعیت عاطفی خود را در نظر بگیریم و به این فکر کنیم که اگر در حالت عاطفی متفاوتی بودیم، تصمیم متفاوتی هم میگرفتیم یا خیر و به این صورت از درستی تصمیممان آگاهتر باشیم.
- روابط
مسلماً یکی از مهمترین کارکردهای احساسات در روابط معنا پیدا میکند؛ البته نه لزوماً فقط رابطه با عزیزانمان. ما با هر آدمی که روبرو میشویم نسبت به او احساس خاصی داریم؛ حتی اگر شواهد بیرونی برخلاف احساس ما باشند.
حتماً برای شما هم پیشآمده که وقتی که برای اولینبار با فردی روبرو میشوید نسبت به او احساسی داشته باشید، حتی اگر دلیل منطقی برای این احساس پیدا نکنید؛ ولی احساسات در برابر منطق سرد، نفوذناپذیر است و بهراحتی تغییر نمیکند. برای همین حتی ممکن است که شما دنبال شواهد یا ساخت دلیل برای احساس خود نسبت به آن فرد باشید.
معمولاً نمیتوانیم یک اسم دقیق برای این احساس خود بگذاریم یا حتی خیلی به آن فکر کنیم. در واقع این احساس شبیه واکنشی غریزی است که از جایی عمیق و درونی نشئت میگیرد و باعث میشود که ما در کنار دیگری احساس خوب یا بدی داشته باشیم. بدون آن که او کار خوبی در حق ما کرده باشد یا آسیبی به ما زده باشد. برای همین از عباراتی مثل «به دلم نشست» استفاده میکنیم و نمیتوانیم با عبارات و کلمات دقیقتری احساسمان به دیگری را توصیف کنیم.
کارکرد دیگر احساسات در روابط ما مربوط به نزدیکی یا دوری جویی است. حتماً برای شما هم پیشآمده که با لبخند و گشادهرویی با یک غریبه صحبت کنید و در جواب بازخورد خوبی را دریافت کنید و احساس مثبتتان بیشتر شود؛ یا برعکس فرد مقابل با اخم و ناراحتی به شما جواب دهد و باعث شود که جا بخورید و تا حدودی غمگین یا عصبانی شوید. در واقع همانطور که شما با احساسات درونی خود با دیگری ارتباط برقرار کردید او نیز با احساسات درونی خویش به شما پاسخ میدهد. برای همین است که روابط انسانی بینهایت پیچیدهاند؛ چون ما در لحظه احساسات مختلفی را تجربه میکنیم که هر کدام از آنها سیگنال متفاوتی را مبنی بر دورشدن یا نزدیکشدن به دیگران مخابره میکند. برای مثال احساسات مثبت مانند شادی، مهربانی و حس رضایت باعث جذب دیگران میشود؛ درحالیکه احساساتی مانند غم، شرم یا اضطراب به افراد این سیگنال را میدهد که از ما دور شوند، چرا که در این لحظات حوصله و انرژی تعاملات اجتماعی را نداریم. درحالیکه ممکن است دقیقاً زمانی که در حال تجربه همین احساسات هستیم بیشترین نیاز را به ارتباط با دیگران و دریافت همدلی آنها داشته باشیم؛ اما اغلب این ارتباط شکل نمیگیرد و ما منزویتر و غمگینتر میشویم. بهعبارتدیگر وقتی بیشتر از همیشه به حمایت عاطفی احتیاج داریم کمتر از همیشه آن را دریافت میکنیم و متاسفانه این امر در بسیاری از تعاملات انسانی صدق میکند.
- سلامتی
آیا تابهحال برای شما پیشآمده که در مواقعی که غمگین و بیحوصله هستید سراغ شکلات و بستنی بروید؟
یا موقعی که اعصابتان خرد شده، الکل و سیگار مصرف کنید تا مشکلاتتان را برای چند لحظه هم که شده فراموش کنید؟
توی این شرایط حوصله ورزشکردن و انجام فعالیتهای بدنی دارید؟
بسیاری از ما وقتی احساسات به خصوصی را تجربه میکنیم سراغ روشهای تنظیم هیجانی میرویم که ناسالم هستند. از بیتحرکی، پرخوری و کمخوری گرفته تا مصرف الکل و مواد مخدر، رابطه جنسی پرخطر، رفتارهای آسیب به خود و….
جدای از سلامت روانی، این کارها چه پیامدی برای سلامت جسمانی ما دارند؟
علاوه بر این روانی بودن بسیاری از دردها و بیماریهای مزمن، مانند دیابت، فشارخون، فیبرومیالژی و… در تحقیقات ثابت شدهاند و تمام بیماریها حتماً یک جنبه روانی نیز دارند که شاید شروعکننده سیر بیماری نباشد؛ اما باعث تسریع و تداوم آن میشود.
وقتی در مورد تاثیر احساسات بر سلامت جسمانی صحبت میکنیم، منظورمان یک سازوکار عمیق و پشت پرده در ناخودآگاهمان نیست؛ بلکه مغز بهعنوان منبع بسیاری از احساسات هم مانند سایر اعضای بدنمان است که با همان جریان خون اکسیژن و مواد غذایی تغذیه میشود. احساسات که واکنش درونی به اطلاعات بیرونی هستند نیز باعث میشوند هورمونها و دیگر مواد شیمیایی قدرتمند در مغز و بدنمان ترشح شود که بر سلامت جسمانی ما تاثیر میگذارند. بهاینترتیب هم سلامت جسمانی ما در گرو احساساتی است که تجربه میکنیم و هم بدن ما میتواند بر احساساتی که تجربه میکنیم تاثیر بگذارد.
داخل مغز ما هورمونها و دیگر مواد شیمیایی بسته به اینکه در هر لحظه چه احساسی داریم ترشح میشود یا از ترشح آنها جلوگیری میشود. برای مثال محور هیپوتالاموس – هیپوفیز – آدرنال (HPA) در مغز، یکی از مهمترین سیستمهای عصبی درونریز است که واکنش ما به استرس را کنترل کرده و حالت روانی و احساسات ما را تعدیل و تنظیم میکند. اگر ما در زندگی روزمره و در اوایل زندگی در معرض محرکهای استرسزای خفیفی قرار بگیریم، این محور تقویت شده و باعث میشود تا در آینده احساسات و عواطفمان را بهتر و سالمتر تعدیل و تنظیم کنیم و در برابر مشکلات و رنجهای زندگی سرسختتر باشیم؛ ولی اگر این استرسها، شدید یا طولانی باشند محور HPA بیشفعال میشود و ما تا آخر عمر مستعد ابتلا به اضطراب و بیماریهای مرتبط با آن هستیم.
ما از لحاظ تکاملی به شکلی رشد کردیم که بتوانیم استرسهای کوتاهمدت را تحمل کنیم. در واقع تجربه استرسهای خوب و کوتاهمدت، مانند استرسی که هنگام چالشهای کاری تحمل میکنیم یا استرس قبل از اتفاقات مهم زندگی، مانند قبولی در امتحانات، ازدواج و بهدنیاآمدن فرزند که با اینکه چالشبرانگیز و استرسزا هستند؛ ولی برای هدفی خوشحالکننده تحمل میشوند و پس از پایان موقعیت ترشح هورمون استرس نیز قطع میشود، باعث تقویت سیستم ایمنی بدن و افزایش مقاومت در برابر بیماریهای سخت مانند سرطان میشود. برعکس اگر در محل کار بهخاطر شرایط کاری، همکاران و کارفرمایان خود یا در خانه بهخاطر فضا متشنج، دائماً در استرس عاطفی و نگرانی باشیم، بهطوریکه استرس تبدیل به وضعیت مزمن زندگی ما شود، مغز در جریانی مداوم و مزمن استرس غرق میشود و سازوکار طبیعی آن مختل میشود. در نتیجه سلامت جسمانی و روانی ما به خطر جدی میافتد.
بهعبارتدیگر وضعیت جنگوگریز ناشی از استرس در برخی از مواقع مفید و لازم است؛ ولی اگر دائماً در این حالت باشیم، دیگر وقت و انرژی برای مراقبت و تقویت خود و ترمیم آسیبها باقی نمیماند و بدن دچار خستگی فرسودگی و در نهایت آسیبهایی میشود که ممکن است تا آخر عمر جبران نشوند.
انتقالدهندههای دیگری که وابسته به خلقوخوی ما تغییر میکنند، سروتونین و دوپامین هستند. وقتی احساسات ناخوشایندی مثل بدبینی، بیتفاوتی، درماندگی و افسردگی را تجربه میکنیم، میزان سروتونین در بدن ما کاهش پیدا میکند. این انتقالدهنده علاوه بر اینکه مسئول حال خوب ماست، در ادراک درد نیز نقش مهمی ایفا میکند. برای همین است که وقتی که خلق و خویمان پایین میآید، نسبت به دردهای فیزیکی حساستر میشویم و علائم بیماری بیشتری در خود پیدا میکنیم.
احساسات مثبت نیز عملکردی مشابه اما تاثیری معکوس در سیستم عصبی ما دارند. برای مثال احساس قدردانی باعث افزایش سطح اکسیژن در بدن میشود. عاشق شدن سیستم عصبی را ترمیم و تقویت میکند و حافظه را بهبود میبخشد که تاثیر آن تا یک سال ادامه پیدا میکند. خندیدن هورمون رشد را تحریک میکند، باعث ترمیم سلولها میشود، حالت روانیمان را ارتقا و خطر ابتلا به حمله قلبی را کاهش میدهد.
در نهایت هرچند خود احساسات گذران هستند؛ ولی تاثیر بلند مدتی بر بدن و روان ما دارند. البته همانطور که گفتیم نمیتوان وجود احساسات بد را ریشهکن کرد و حتی نباید برای این کار تلاش کنیم؛ ولی باید ببینیم در زندگیمان، نسبت احساسات منفی به احساسات مثبت چقدر است و اگر توازن به نفع احساسات ناخوشایند بههمخورده، برای تغییر آن چهکارهایی میتوانیم انجام دهیم؟
- خلاقیت
خلاقیت عنصر مهمی در زندگی ماست که هرگاه تصمیم میگیریم یا با چالشی جدید روبرو میشویم به ما کمک میکند که با واکنشهای تکراری به آن پاسخ ندهیم و نتایج جدیدی رقم بزنیم.
اما خلاقیت روی ترسناکی هم دارد وقتی ما قرار است خلاقیت به خرج دهیم، یعنی داریم از تمام روشها و عملکردهای فعلی و مرسوم خود میگذریم و با واکنشهای جدید، پا به دنیای ناشناختهها میگذاریم. تصمیمگیری خلاقانه حتی در جزئیترین امور زندگی، این پیغام را میرساند که ما ایده بهتری برای انجام امور داریم؛ بنابراین طبیعی است که بعد از انجام یک کار خلاقانه نوبت به دریافت بازخورد برسد، هم از طرف دیگران و هم از طرف خودمان: کار جدید چه تاثیری روی نتیجه داشت؟ اوضاع بهتر شد یا بدتر؟ اصلاً چه چیزی باعث شد که فکر کنیم میتوانیم خلاقیت به خرج دهیم؟
بنابراین خلاقیت با عواطفمان ارتباط تنگاتنگی دارد، مثل زمانی که آنطور که دلمان میخواهد احساس خلاق بودن نمیکنیم و این موضوع باعث غمگین، درمانده، ناامید و شاید خشمگین شدنمان میشود.
یکی از ابعاد مهم خلاقیت، داشتن «تفکر واگرا» است. تفکر واگرا به معنای یک رویکرد ذهنی است که در هنگام مواجهه با چالشها ذهنمان بهجای یک سوال – یک پاسخ، در تمام جهات حرکت و فرض میکند و دنبال راهحلهای گوناگون و جدید میگردد و سعی میکند که هر راهی، مخصوصا خلاقترین آنها را انتخاب و امتحان کند. طبق تحقیقات تفکر واگرا باعث میشود که فرد احساس شکوفایی، شادی، غرور و رضایت نسبت به تصمیمات و عملکرد خود داشته باشد که تا مدتها (حداقل یک روز بعد) ادامه پیدا کند.
البته همیشه هم این احساسات مثبت نیستند که فرصت بروز خلاقیت را فراهم میکنند اگر ما تا حدودی در استرس نباشیم، نیازی به فکرکردن و پیداکردن راهحلهای جدید نداریم. خشم، تنش و ترس هم هر کدام میتوانند نیروی محرکه قدرت خلاقیت ما باشد تا شیوههای جدید و کارآمدی برای ازبینبردن یا کنارآمدن با منبع احساسات منفیمان پیدا کنیم.
سخن آخر
ما ثانیه به ثانیه دستخوش احساسات گوناگونی میشویم. پس طبیعی است که نتوانیم دائماً بر عواطف ما متمرکز بمانیم؛ چرا که در غیر این صورت زمانی برای پرداختن به کارها و زندگیکردن زندگیمان نخواهیم داشت. بااینحال با نادیدهگرفتن و سرکوبکردن احساساتمان هم نمیتوانیم تصمیمات رضایتبخشی داشته باشیم. چون این احساسات اطلاعاتی قوی و موثقی از آنچه درونمان میگذرد به ما میدهند و راهنمای مسیر زندگی ما هستند. در واقع احساسات به تفکر ما هدف و اولویت میدهند و ما را روی کارهایمان متمرکز نگه میدارند و به ما میگویند که با دانشی که حواسمان ایجاد کردهاند چهکار کنیم و چطور در موقعیتهای گوناگون بقا و هوشیاریمان را حفظ کنیم. در نتیجه باید با احساساتمان آشتی کنیم و از آنها برای بهبود زندگی و تصمیماتمان استفاده کنیم.
مرکز روانشناسی هیجان مدار آوی واقع در تهران خیابان گیشا با تیم حرفه ای درمانگران متخصص هیجان مدار به صورت ویژه بر درمان تروما و اختلالات پس از آسیب تمرکز دارد. اگر به دنبال یک روانشناس خوب و یک کلینیک روانشناسی خوب هستید پیشنهاد می شود از جلسات تریاژ کلینیک روانشناسی آوی استفاده نمائید.
دیدگاهتان را بنویسید