مروری بر مکتب گشتالت
در دهه دوم قرن بیستم هنگامی که ساختارگرایی و کارکردگرایی و رفتارگرایی در آمریکا رواج داشتند مکتب جدید گشتالت در آلمان در حال شکل گیری بود. اگر چه این مکتب هم چون رفتارگرایی مخالف با مکتب وونتی بود اما با این حال بین پیروان گشتالت و رفتاری نگران هم تفاوت های اساسی وجود داشت. رفتاری نگران شناسایی موجودیت هوشیاری را برای روانشناسی مطرود می دانستند در حالی که پیروان گشتالت ارزش هوشیاری را پذیرفتند اما کوشش در جهت تجزیه آن به عناصر را مورد انتقاد قرار دادند. رویکرد گشتالت یک مکتب فکری است که به رفتار و ذهن انسان به عنوان یک کل می نگرد. روانشناسی گشتالت پیشنهاد میکند، هنگامی که برای درک دنیای اطرافمان تلاش میکنیم به سادگی به هر جزء کوچک تمرکز نکنیم بلکه در عوض اشیاء را به عنوان یک بخشی از یک کل بزرگتر و به عنوان عناصری از سیستم های پیچیده تر درک کنیم. این مکتب روانشناسی نقش مهمی را در توسعه مدرن مطالعه ی احساسات و ادراک انسان ایفا کرد.
کافکا، ورتهایمر و کهلر (شاگردان کارل استامف) بنیان گذاران رسمی گشتالت بودند و در سال 1921 با همکاری گلدشتاین و گروهل مجله پژوهش روانشناختی رو تاسیس کردند که این مجله ارگان رسمی مکتب فکری گشتالت شد.
متاسفانه رشد مکتب گشتالت با ظهور سیاست های دولتی “نازیسم” متوقف شد. نازیسم خطری واقعی و تهدید کننده بود و در نتیجه باعث شد که بنیان گذاران گشتالت تصمیم به ترک آلمان و مهاجرت به ایالت متحده را گرفتند. در سال 1922 کافکا با نوشتن مقاله ایی تحت عنوان رشد ذهن گشتالت را به خوانندگان در ایالت متحده معرفی کرد. او همچنین کتابی با عنوان روانشناسی گشتالت منتشر کرد. کافکا در سال 1941 ، ورتهایمر در سال 1943 و چند سال بعد کهلر در سال 1967 درگذشتند و در نتیجه بار دیگر گشتالت متوقف شد. علیرغم تمام انتقادات برخی از رفتارشناسان، روانشناسی گشتالت بار دیگر توسط دانشمندانی از جمله لوین و سولومون اش دوباره در سراسر جهان محبوب شد.
خاستگاه فلسفی مکتب گشتالت
مفهوم گشتالت اولین بار در سال 1890 توسط کریستیان فون ارنفلز در فلسفه و روانشناسی مطرح شد. ایده گشتالت ریشه در نظریه های هیوم، گوته، کانت، هارتلی، هوسرل و ارنست ماخ دارد.
نظریه گشتالت
اصطلاح گشتالت از واژه ایی آلمانی گرفته شده است که تقریبا به معنای الگو یا شکل است. اصل بنیادین نظریه ی گشتالت کل نگری است به این معنا که کل بزرگتر از مجموع اجزای آن است.
رویکرد (گشتالت) یا (شکل کلی) به دنبال تعریف اصول ادراک بود: قوانین ذهنی ظاهرا ذاتی که نحوه درک اشیا را تعیین می کند. این قوانین بر اساس اینجا و اکنون و همچنین بر پایه نحوه دیده شدن چیزهاست. تصاویر را می توان به شکل یا زمینه تقسیم کرد. سوال این است که در نگاه اول چه چیزی درک می شود: شکل رو به رو یا پس زمینه. به نظر این مکتب، ادراک ما از اشیاء و امور خارج از وجود خود به صورت شیء واحد و یک کل، صورت می گیرد. در این سازمان یابی مراحلی به سرعت طی می شود؛ بدین ترتیب که در وهله اول طرح شیء مورد نظر ادراک می شود در وهله دوم متوجه شکل آن می گردیم و بلاخره در وهله سوم زمینه ایی را که شیء در آن قرار دارد درک میکنیم. این مراحل به حدی با سرعت در ذهن صورت می گیرد که گویی همزمان اتفاق می افتند. به عبارت دیگر ادراک آدمی همیشه بر اساس طرح، شکل و زمینه که دارای نظم خاصی است، سازمان می یابد و اگر این سه عنصر وجود نداشته باشد درک صحیح و روشنی از اشیاء و امور صورت نمی گیرد. بنابراین می توان گفت که به نظر پیروان مکتب گشتالت روابط میان پاسخ ادراکی و محرک فیزیکی باید در عین حال هم از لحاظ وابستگی علی و معلولی و هم از نظر استقلال محتوا مطالعه شود.
ور تهایمر:
ورتهایمر روانشناسی گشتالت را پس از مشاهده ی آنچه او پدیده ی فای نامید در حین تماشای نورهای متناوب در ایستگاه راه آهن توسعه داد. پدیده ی فای یک توهم نوری است که در آن به نظر می رسد که دو جسم ثابت حرکت میکنند زمانی که آنها به طور متناوب پشت سر هم ظاهر و ناپدید شوند. به عبارت دیگر ما حرکت را در جایی که وجود ندارد ادراک میکنیم. ورتهایمر بر اساس مشاهده ی خود از پدیده ی فای به این نتیجه رسید که ما چیزها را به صورت کلی ادراک میکنیم نه با درک اجزای منفرد. مشاهدات ورتهایمر از پدیده ی فای به طور گسترده ایی به عنوان آغاز روانشناسی گشتالت شناخته می شود. روانشناسان دیگر نیز در این زمینه تاثیر داشتند. سهم منحصر به فرد ورتهایمر این بود که اصرار کرد که گشتالت ادراک اولیه است و اجزایی را که از آن تشکیل شده است تعریف می کند به جای اینکه یک خصوصیت ثانویه باشد که از آن بخش ها ظهور می کند.
کهلر:
او در خلال تحقیقاتی که انجام داد یادگیری از راه بینش را به اثبات رسانید. یادگیرنده زمانی به بینش می رسد که بتواند از راه درک روابط میان اجزاء موقعیت یادگیری به صورت یک کل سازمان یافته به تمامیت آن موقعیت پی ببرد. به تصور آنان هنگامی که ارگانیزم با مسئله ایی روبه رو می شود دچار حالتی از عدم تعادل شناختی می گردد که تا زمان حل آن مسئله ادامه می یابد. بنابراین از نظر روانشناسان گشتالت یادگیری یک پدیده ادراکی است. ارگانیزم پس از بررسی مسئله جواب مسئله را در می یابد او درباره همه اجزاء لازم برای حل مسئله فکر می کند آن ها را به طرق مختلف در ذهن خود کنار هم قرار می دهد تا اینکه به راه حل مسئله برسد. راه حل مسئله به طور ناگهانی به ذهن یادگیرنده می رسد یعنی یادگیرنده در جریان حل مسئله به بینش دست می یابد. آزمایش ابداعی کهلر درباره یادگیری بینشی این بود که حیوان برای رسیدن به هدف باید از نوعی وسیله استفاده می کرد برای نمونه: موزی دور از دسترس میمون قرار داده شد به گونه ایی که یا باید از چوبی برای رسیدن به موز استفاده می کرد یا باید با وصل کردن دو چوب به یکدیگر موز را به دست می آورد در هر حالت حیوان همه وسایل لازم را در اختیار داشت. تنها کاری که باید انجام می داد این بود که آن ها را به طور منطقی در کنار هم قرار دهد.
کافکا:
به عنوان سخنگوی این مکتب شناخته می شد. او بیشتر از ورتهایمر و کهلر مطالبی منتشر کرد و کوشش نمود سیستم قطعی مکتب گشتالت را به رشته تحریر درآورد. کافکا بر این باور بود که درک اعمال انسان تنها در شناخت میدان رفتاری که فقط شامل محرک ها و محیط فیزیکی هستند میسر نیست. بلکه بیشتر به ادراک فرد از دنیای خارج و اشیاء مربوط است. در واقع رفتار فقط محصول محرک های بیرونی نیست بلکه از نحوه درک فرد از این محرک ها ناشی می شود در نتیجه درک دو نفر از یک موقعیت هیچگاه یکسان نیست.
قوانین گشتالت
ذهن در عمل ادراک دو کار مهم انجام میدهد؛ یکی سازمان دادن طرح های گوناگون و دیگری معنا دادن به این طرح ها که معمولا همزمان و به صورت تاثیر متقابل انجام می گیرد. در این عمل ادراکی و سازمان یابی ادراکی دو اصل مهم به عنوان قانون ادراکی حائز اهمیت است: یکی قانون ترکیب که تحت این قانون تحریک هایی جدا از هم به صورت یک محرک کلی در می آید و دیگری قانون تجزیه. سایر قوانین گشتالت از همین دو اصل کلی ناشی می شوند و عبارتند از:
- قانون مجاورت: تحریک هایی که از لحاظ مکانی یا زمانی به هم نزدیک باشند به صورت یک کل در می آیند به عبارت دیگر عناصر متناسب نزدیک به هم مثل اینکه به یک شکل تعلق داشته باشند به صورت یک مجموعه و کل ادراک می گردند. به عنوان مثال در شکلی که قانون مجاورت را نشان می دهد، 72 دایره وجود دارد. اما به صورت گروهی دایره ها را ادراک می کنیم. به طور خاص به نظر می رسد که حلقه های سمت راست، بخشی از یک گروه و دایره های سمت چپ بخشی از گروه دیگر باشند.
- قانون مشابهت: احتمال این که محرک هایی که از جهاتی با یکدیگر شباهت دارند با هم جمع شده، یک شکل واحدی را به وجود آورند به مراتب بیشتر از احتمال شکل گیری محرک هایی است که به هم شبیه نیستند. شباهت محرک ها ممکن است از لحاظ کیفیت، شکل و اندازه آن ها باشد یا اینکه عوامل مشترک دیگری بین آن ها وجود داشته باشد مانند: حرکت، جهت، سرعت و یا از لحاظ معنی و مفهوم شباهت هایی با هم داشته باشند. به عنوان مثال در تصویر زیر دایره های سفید به عنوان یک گروه و دایره های سیاه به عنوان گروهی دیگر ادراک می شوند.
- قانون امتداد متناب یا پیوستگی: تمایل آدمی در ادراک امور بیشتر در این است که محرک های جدا از هم را به هم ربط داده و به صورت کل ادراک کند. منظور از امتداد مناسب این است که عناصری که در یک جهت ادامه دارند به یک شکل ادراک می شوند. به عبارت دیگر انسان مایل است واحدهایی را که به صورت طبیعی وجود دارند به همان صورت درک کند و درصدد تجزیه بر نیاید زیرا عمل تجزیه مستلزم کوشش و صرف انرژی است.
- قانون تقارن: شکل هایی که در یک یا چند محور قرینه یکدیگر باشند تشکیل بهترین شکل ممکن را می دهند که بهترین و ساده ترین شکل ادراکی آن است. به عنوان مثال در تصویر زیر ما تمایل به دیدن 3 جفت کروشه متقارن را داریم تا 6 کروشه تکی.
- قانون بسته شدن: بر اساس این قانون اگر بخشی از یک شکل به نحوی جدا شود یا حضور نداشته باشد ذهن آدمی این فواصل را خود به خود پر می کند.
- قانون شکل و زمینه: ذهن انسان تمایل دارد به بخشی از تصویر به عنوان شکل و به بخشی دیگر به عنوان زمینه نگاه کند. زمینه به تمام چیزهایی گفته می شود که در هر لحظه در حیطه ادراک فرد قرار دارد اما شکل به هر شیء، موضوع یا شخصی که در زمینه ادراکی ما بر اساس نیاز و علاقه برجسته شود گفته می شود.
- قانون سادگی یا چهره خوب: این قانون بیان می کند که مغز انسان هنگام مواجهه با اشیاء مبهم یا پیچیده به دنبال ساده سازی آن ها در حد ممکن است. ( چهره خوب یک شیء یا تصویر است که براحتی به عنوان یک کل درک می شود ) برای مثال لوگوی المپیک نمونه ایی بارز از این اصل است. ما تمایل داریم که آن را به صورت دایره های همپوشانی ببینیم به جای اینکه آن را مجموعه ایی از خطوط منحنی و متصل ببینیم.
منابع:
ایروانی محمود، خداپناهی محمد کریم، 1388، روانشناسی احساس و ادراک، انتشارات شمت
اسفندآبادی حسن، 1389، روانشناسی تجربی، انتشارات سمت
Shelia Guberman,2017, GESTALT Theory Rearranged: Back to Wertheimer, Frontiers in Psychology
Johan Wageman, Michael Kubovy, Mary A. Peterson ,2012, A Century of Gestalt Psychology in Visual Perception: I. Perceptual Grouping and Figur-Ground Organization, American Psychological Association
سپیده و سحر دارائی
کارشناس ارشد روانشناسی
سحر ملوک زاده
دانشجوی دکترای روانشناسی
دیدگاهتان را بنویسید