قواعد کلی درمان چیست؟
یکی از دغدغههای مهم افرادی که به رواندرمانی مراجعه میکنند، طول درمان آنهاست. طبیعی است که هرکس تمایل داشته باشد که بداند برای رسیدن به اهداف درمانیاش چقدر باید زمان و هزینه، خرج کند. اصلا چطور میتواند مطمئن باشد که روانشناسش درست کار میکند و درمان نتیجه میدهد؟
بااینحال باید بگوییم که هیچ قاعده و قانون نوشته شدهای درباره تعداد جلسات درمان و روند آن وجود ندارد. هیچکس نمیتواند درمان فرد دیگری را از پیش برنامهریزی کند. البته که یکسری از رویکردهای درمانی، طول جلسات مشخصی دارند؛ ولی هیچ تضمینی وجود ندارد که بعد از آن، فرد به اهداف درمانیاش برسد. این موضوع بستگی به بسیاری از عوامل از جمله درمانگر، شخصیت درمانجو، محیط زندگی و عوامل اجتماعی، رابطه، اعتماد و گشودگی مراجع و… دارد. بنابراین هرکس با ویژگیهای منحصربهفرد خودش، آماده مواجهه با چالشها میشود و درمان نمیتواند عجولانه و با حالتی از اجبار و اضطرار پیش رود.
بااینوجود، در این مقاله چهار هدف کلی درمان که نماینده کیفیت سالمی از نیازهای انسانی است را معرفی میکنیم. این نیازهای ثابت و همگانی که معمولا در ابتدای زندگی و از روی اوضاع نامساعد روانی یا فیزیکی سرکوب شدهاند یا بهخاطر محیطی خانوادگی، فرهنگی و اجتماعی بهاندازه کافی رشد و توسعه پیدا نکردهاند؛ باید در روند درمان، وارد زندگی ما شوند و قدرت پذیرفتن و برآوردهکردن آنها را به دست بیاوریم. پس اگر احساس میکنید هر کدام از این موارد بیشازپیش وارد زندگی شما شده است، یعنی درمان دارد کار میکند و تاثیر مثبتی بر زندگی شما میگذارد.
همدلی عادی انسانی
تعریف دقیق اصالت کار سختی است و نمیتوان مفهوم آن را در کلمات خلاصه کرد. دقیقا مانند «عشق» که تعریف دقیقی ندارد و تنها باید آن زندگی کرد، تجربهاش کرد و از آن لذت برد. اگر این کیفیتها در زندگیتان باشد، میتوانید آن را حس کنید و اگر هم نباشد یا از دستش بدهید، اندوه و کمبود بزرگی در زندگی خود احساس خواهید کرد.
هرکس هم که بخواهد این مفاهیم را به شکلی علمی و در قالب کلمات تعریف کند، تنها آنها را تبدیل به یکمشت کلمه پیشپاافتاده و درعینحال بیمعنی میکند. بنابراین برای اینکه «اصالت» را درک کنیم، بهترین کار این است که متوجه شویم اصالت چه موقع وجود ندارد و بعد درباره باورهای محدودکننده خودمان کنجکاوی و به آنها شک کنیم؛ باورهایی که جای خالی اصالت را پر کردهاند یا سر راهش قرار گرفتهاند.
نبود اصالت خود را از طریق تنش یا اضطراب، کجخلقی یا پشیمانی، افسردگی یا خستگی نشان میدهد. وقتی هر کدام از این احساسات ناخوشایند را تجربه میکنیم، زمان آن رسیده که از خودمان بپرسیم «چه چیزی درون ما هست که سعی میکنیم پسش بزنیم، انکارش کنیم یا نادیدهاش بگیریم؟»، «آیا مسائلی وجود دارد که بهخاطر ترس ازدستدادن امنیت یا تعلق خاطر، مانع از بروزش میشویم؟»، «در برخوردی که با تازگی با دیگران داشتیم، آیا مسئلهای بوده که بخواهیم به خاطرش خودمان، نیازهایمان یا ارزشهایمان را نادیده بگیریم؟»، «چه ترسها، عقلانیسازیها یا روایتهای آشنایی وجود دارد که دور از خودمان نگاهشان داشتیم؟» و در نهایت اینکه «آیا ارزشهای خودمان را میشناسیم؟».
توانایی ما برای پذیرش خودمان وقتی رشد میکند که بگوییم «این حرف اذیتم میکند.» یا «واقعاً از حرفی که زدم منظوری نداشتم.» یا «من واقعا از خودم میترسم که در چنین موقعیتی قرار بگیرم.» هر کدام از اینها نشانهای از این است که اصالت انسانی ما در حال قدرتمندتر شدن است. بعد از اینکه بهاندازه کافی به این نکات توجه کردیم، فرصتهای عینی برای انتخاب ظاهر میشوند. این درست قبل از این است که به نیازها و خواستههای واقعی خودمان خیانت کنیم. درحالیکه قبل از این، چنین آگاهی از وضعیت فقط در یک حالت شکل میگرفت؛ بعد از اینکه واقعیت مشخص میشد. آن زمان بود که شاید لحظهای مکث میکردیم و میگفتیم «آهان، داشتم این احساس یا فکر را نادیده میگرفتم.»، «واقعا میخواستم این کار را بکنم.» «آیا گزینه دیگری داشتم؟» ایجاد انتخابهای تازه بهجای انتخابهای قدیمی و پویاییهایی از پیش برنامهریزی شده همانا نشانه دقیقی از زنده شدن خویشتن اصیل ماست!
عاملیت
عاملیت درواقع توانایی ما برای مسئولیتپذیری آزادانه در قبال هستی خودمان و توانایی فعالبودن در تصمیمگیریهای اساسی ای که زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهند. نداشتن عاملیت، یکی از منشاهای استرس است. چنین محرومیتی ممکن است حاصل اوضاع اجتماعی یا سیاسی باشد؛ فقر، نابرابری، به حاشیه راندهشدن یا شاهد فروپاشی جهان اطراف خود بودند، باعث میشود که ما بهتدریج احساس عاملیت خود را از دست بدهیم. اگر هم مسئله بیماری در میان باشد، این حس بی عاملیتی معمولاً نتیجه محدودیتهای ایجاد شده درونی است.
اعمال عاملیت قدرت درمانگری بسیاری دارد. تحقیقات نشان داده، افرادی که در روند درمان بیماریهای بدخیم خود، نقش فعالتری برعهده میگیرند، درباره بیماری خود مطالعه میکنند، به خود اجازه میدهند تا درباره تشخیص و درمان پیشنهادی پزشکان خود تردید کنند و تنها مطیع دستورالعملهای پزشکی نمیشوند، نتیجه بهتری کسب میکنند.
عاملیت یعنی داشتن شکلی از انتخاب، درباره اینکه «چه کسی هستیم؟ و در زندگی چطور میتوانیم باشیم؟ با کدام بخشهای وجود ما میتوانیم احساس همراهی کنیم و با آنها کنش داشته باشیم؟». این دسته از پرسشهایی که از خودمان میکنیم، معمولاً راه شروع مذاکرهای دوباره درباره رابطه ما با ویژگیهای شخصیتیمان است. ویژگیهایی که مدتها برایمان آشنا بوده و میگفتیم همینها سازنده ماست.
خصوصیاتی که در ابتدا، برای این به وجود آمده بودند که به ما امنیت بدهند؛ ولی امروز عملاً ما را محدود کردهاند. اینکه بخواهیم بااستعدادترین، موفقترین یا خوبترین باشیم، هیچ آزادی ای به همراه ندارد. همچنین از اینکه نیاز داشته باشیم به دیگران لذت بدهیم، آنان را سرگرم کنیم یا برای آنها جذاب باشیم هم احساس آزادی نخواهیم کرد. به همین ترتیب زمانی که بهصورت خودکار، به خواستههای دیگران واکنش منفی نشان میدهیم و با هر چیزی که از ما خواسته میشود هم مخالفت میکنیم، باز هم آزاد نیستیم؛ چراکه واکنشهای عجولانه هیچ جایی برای عاملیت باقی نمیگذارند. این قابلیت انعطافپذیری دقیقا همان چیزی است که تروماهای زندگی بهشدت تخریبش میکند و ما را در بند واکنشهای آنی و فوری اسیر میکند.
عاملیت اینجا نه نگرش خاصی است و نه تاثیر چیزی، نه پذیرش کورکورانه است و نه نفی اقتدار کسی، بلکه نوعی حق دادن به خودمان است که بتوانیم هر چیزی را آزادانه ارزیابی و پردازش کنیم تا انتخابی بر اساس احساسات اصیل خود داشته باشیم؛ نه چیزی که دنیا از ما انتظار دارد و موقعیتمان بر ما تحمیل میکند.
مرکز روانشناسی هیجان مدار آوی واقع در تهران خیابان گیشا با تیم حرفه ای درمانگران متخصص هیجان مدار به صورت ویژه بر درمان تروما و اختلالات پس از آسیب تمرکز دارد. اگر به دنبال یک روانشناس خوب و یک کلینیک روانشناسی خوب هستید پیشنهاد می شود از جلسات تریاژ کلینیک روانشناسی آوی استفاده نمائید
خشم
احساس و ابراز خشم یکی دیگر از نیازهای انسان است. البته خشم سالم با عصبانیت کورکورانه، شلوغبازی، بدجنسی، انزجار، دشمنی و تندخویی تفاوت بسیاری دارد. این رفتارها هیچکدام سالم نیستند و از تجمع ناسالم احساسات سرکوب شده یا پردازش نشده، به وجود میآیند.
خشم سالم در پی دفاع از مرزهای ما است؛ نیروی پویایی که وقتی زندگی یا یکپارچگی فیزیکی و عاطفیمان را در خطر میبینیم، فعال میشود. در واقع سیستم خشم، بر اساس محافظت از خود است و عملکرد کاملش باعث ایجاد و حفظ یکپارچگی ما میشود.
خشم سالم واکنشی به لحظهای خاص است. وقتی نیاز است سروکلهاش پیدا میشود، کارش را میکند و تنها زمانی تمام میشود که تهدید را کنار زده باشد، بعد هم خودش به کناری میرود. تجربه خشم نه چیز ترسناک و وحشتناکی است که نگران باشیم اگر بروز پیدا کرد همه چیز را نابود میکند و نه قرار است تبدیل به عادتی شود که مدام ما را تحریک کند سر هر چیزی عصبانی شویم.
واقعیت این است که ما داریم درباره احساسی مشروع و طبیعی صحبت میکنیم. واقعیتی که برخی شاید لازم است مدام به خود یادآوری کنند. احساسی طبیعی که در ذات خود، قصدش آزار رساندن نیست. خشم در شکل خالص خودش محتوای اخلاقی ندارد؛ درست و غلط ندارد، فقط همینی است که هست. تنها یک میل انسانی برای حفظ یکپارچگی و تعادل است.
وقتی که خشم به نسخه سمی از خودش تبدیل میشود، میتوانیم داستانها و تفسیرهای ناکارآمد را ببینیم. میتوانیم الگوهای فکری خود محق بینی یا آسیبزننده به خود یا دیگری را هم ببینیم. همه اینها را میتوانیم ببینیم و در کنارش عاطفه را انکار نکنیم. همچنین میتوانیم ببینیم که چطور ناتوانی ما برای نه گفتن باعث ریختن بنزین روی آتش رنجشی مداوم است که ما را در مقابل سوختن بیدفاع میگذارد.
هسته اصلی پیام خشم یک «نه» مختصر و قدرتمند است. ارائهاش هم به نیاز آن لحظه بستگی دارد. هر باری که در موقعیتی قرار میگیریم که مجبور به تحمل چیزی هستیم یا موقعیتی را که مدام برایمان استرس ایجاد میکند را توجیه میکنیم و به خود میگوییم «اوضاع خیلی بد نیست»، «میتوانم جمعش کنم» یا «نمیخواهم خیلی شلوغش کنم»، فرصتی ایجاد شده است تا بتوانیم به خشم خودمان فضایی برای بروز بدهیم. همین پذیرش ساده زبانی که بگوییم «از این خوشم نمیآید یا فلان چیز را نمیخواهم» گامی به سمت جلو است و حس اصیل بودن ما را بیشتر میکند.
پذیرش
پذیرش وقتی رخ میدهد که اجازه بدهیم چیزهای اطراف ما همانطور که هستند، به وجود خود ادامه دهند. این هیچ ربطی به ازخودراضی بودن یا تسلیمشدن در مقابل چیزی ندارد؛ حتی اگر گاهی چنین وضعیتهایی خود را به شکل پذیرش نشان دهند.
پذیرش یعنی اینکه بدانیم در این لحظه اوضاع جز همینی که هست نمیتواند باشد. البته قرار نیست ما میل و نیاز خود را نادیده بگیریم یا انکار کنیم؛ بلکه هدف از پذیرش این است که بهجای اینکه بخواهیم در مقابل حقیقت مقاومت کنیم یا آن را نفی و دربارهاش خیالبافی کنیم، تلاش کنیم تا با تغییرات اطرافمان همراه و سازگار شویم.
پذیرش معنای دیگری هم دارد: پذیرش اینکه چقدر پذیرش چیزهای مختلف کار دشواری است! شاید متناقض به نظر برسد؛ ولی پذیرش حقیقی کارش نفی یا حذف هیچ جنبهای از وضع موجود نیست. حتی نفی احساس خشم، ناراحتی، مقاومت، نگرانی و حتی تنفر آنی ما نسبت به وضعیتی که هست برخلاف حقیقت پذیرش است. اگر قرار است ذهن پذیرایی داشته باشیم، اولازهمه باید خود و تمام احساسات خوشایند و ناخوشایندی که داریم را بپذیریم.
گاهی پذیرش خودمان از جایی شروع میشود که بپذیریم ندانیم چه احساسی داریم. از اینکه بدانیم تکلیف احساساتمان مشخص نیست. وضعیتی که برای بسیاری از ما عادی است. ما وقتی اشتباه میکنیم یا احساس میکنیم از احساسات ناخوشایندی مثل انزجار، تنفر و سراسیمگی اشباع شدیم، یعنی داریم درد میکشیم. در واقع تنفر، انزجار و حتی سراسیمگی ممکن است تلاش روان برای احساسنکردن درد یا ناراحتی باشد.
وقتی بتوانیم درد پشت خشم و ناراحتی خود را بپذیریم، تازه غم و غصه و سالم پیدایش میشود. غصه چیزهایی که میخواستیم داشته باشیم ولی نداریم؛ غصه چیزهای خوبی که داشتیم ولی حالا ازدستدادهایم. ممکن است پذیرش چنین چیزی هم سخت باشد ولی وقتی ما به خودمان اجازه عزاداری ندهیم، اوضاع از چیزی که هست هم بدتر میشود.
البته باید بین پذیرش و تحمل نیز تمایز قائل شویم. کنارآمدن با چیزی و زیستن با همان چیز، تفاوتی باریک ولی مهم دارد. پذیرش کارش ایجاد فضا برای آن سه واژه دیگر است: حضور خشم را تضمین میکند (البته اگر وجود داشته باشد)، باعث افزایش حس عاملیت در ما میشود و راه را برای هر تجربه اصیلی که لازم است، باز میکند.
از طرف دیگر تحملِ امر تحملناپذیر، عملاً بازدارنده ماست. برای مثال اگر ما منفعلانه، سو استفاده و غفلت را تحمل کنیم، یعنی بخشهای مهمی از عزتنفس، نیازها و ارزشهایی که شایسته احترام هستند را از بین میبریم. درصورتیکه این نیازها و ارزشها، جزو یکپارچگی ما محسوب میشوند و باید از آنها مراقبت کنیم. عدم مراقبت از خود و سلامت روانمان بههیچعنوان با پذیرش هم معنا نیست.
عین همین قضیه برای بیعدالتی یا سرکوب در سطح اجتماعی هم صادق است. پذیرش اتفاقاتی که در حال حاضر در جامعه رخ میدهد (یعنی اینکه بگوییم همینی است که هست)، به معنای همراهی و خواستن آنچه باید رخ میداد نیست. مواجهه با فقر، تبعیض، خشونت یا هر بیماری اجتماعی دیگر، در گام اول نیازمند پذیرش واقعیتهای زندگی در این فرهنگ است. این واقعیتها وجود دارد و باید درد و غصهای را که ایجاد میکنند بپذیریم. تنها بعد از پذیرش است که میتوانیم از خودمان بپرسیم چطور میتوانیم به شکلی کارآمد، علتهای ریشهای آنها را حذف کنیم و جلوی بروزشان را بگیریم. حالا میتوانیم به استقبال خشم سالم، داشتن عاملیت و خودمختاری در کنشهای خود برویم!
مرکز روانشناسی هیجان مدار آوی واقع در تهران خیابان گیشا با تیم حرفه ای درمانگران متخصص هیجان مدار به صورت ویژه بر درمان تروما و اختلالات پس از آسیب تمرکز دارد. اگر به دنبال یک روانشناس خوب و یک کلینیک روانشناسی خوب هستید پیشنهاد می شود از جلسات تریاژ کلینیک روانشناسی آوی استفاده نمائید
دیدگاهتان را بنویسید