در باب مارتین بوبر و اندیشه هایش
مارتین بوبر
مارتین بوبر در 8 فوریه 1878 در وین در خانواده ایی یهودی متولد شد. در سال 1882 والدینش از هم جدا شدند و در نتیجه بوبر 10 سال از عمر خود را در لومبرگ (اکراین) نزد پدربزرگ و مادربزرگ پدری اش که افرادی آگاه و دانشمند بودند سپری کرد. او تحت تعلیم آموزه های آنها بود. از آنجایی که پدربزرگش محقق الهیات و یکی از رهبران مشهور یهودی بود، بوبر الهامات زیادی از او گرفت. پدربزرگش به او عبری آموخت و او را با الهیات یهودی آشنا کرد. این امر علاقه او را به صهیونیسم و مذهب حسیدی تقویت کرد. بوبر در سال های کودکی توسط مادربزرگش در خانه آموزش دید. او به زبان های محلی مانند عبری، ییدیش، لهستانی و آلمانی تسلط داشت و یونانی، لاتین، فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی را در خانه آموخت. در 14 سالگی دوباره نزد پدرش برگشت. خانواده پدرش بیشتر سکولار بودند و در نتیجه بوبر از رعایت آداب و رسوم یهودی فاصله گرفت. در نوجوانی تصور هستی و زمان لایزال او را عذاب می داد. اما مطالعه ی پیشگفتار کانت در مورد متافیزیک آینده به او در رفع این اضطراب کمک کرد. چندی بعد او با نیچه آشنا شد و شروع به ترجمه کتاب چنین گفت زرتشت او به زبان لهستانی کرد و کم کم مجذوب نیچه شد. با این حال این شیفتگی به نیچه کوتاه مدت بود و بعدها بوبر اظهار داشت که کانت به او آزادی فلسفی داد درحالیکه نیچه او را از آن محروم کرد. پس از آن بین سالهای 1896 تا 1899 او در دانشگاه های مختلفی از جمله لایپزیک، برلین و زوریخ تحصیل کرد. بوبر سال اول دانشگاهی خود را در وین گذراند و در نهایت فرهنگ تئاتر وین و دادن و گرفتن قالب سمینار او را بیش از هر یک از اساتیدش تحت تاثیر قرار داد. در نهایت دکترایش را در سال 1904 از دانشگاه وین دریافت نمود. موضوعات مورد علاقه او عمدتا ادبیات، فلسفه، تاریخ، شعر و تاریخ هنر بود. بوبر به خواندن ایده آل ها و رمان های کلاسیک قرن نوزدهم علاقه داشت. نیچه، کیرکگارد، داستایوفسکی، آثار نیچه به ویژه نظریه ی نیهیلیسم به بوبر کمک کردند تا ایده های خود را در مورد فلسفه شکل دهد. بوبر نخست در جنبش صهیونیستی، مخصوصا در جنبه های فرهنگی و دینی آن فعال بود و در سال 1901 به سمت ویراستاری ماهنامه جهان محسوب شد. اگر چه او صهیونسم بود، اما اندکی بعد نشان داد که صهیونیسم او با صهیونیسم صرفا سیاسی اختلاف اساسی دارد؛ صهیونیسم او، فرهنگی و معنوی بود. ماهنامه ی درباره ی یهود که بوبر آن را تاسیس کرد و از سال 1916 تا 1924 آن را اداره کرد بیانگر اصلی این اندیشه بود. از سال 1924 تا 1933 بین دو جنگ جهانی استاد فلسفه دین و اخلاق یهودی در دانشگاه فرانکفورت بود. و سخنرانی ها و نوشته هایش یک منبع الهام معنوی برای جامعه ستم دیده ی یهود در زمان نازی بود. و سپس در سال 1938 برای سمت استادی فلسفه اجتماعی در دانشگاه عبری به فلسطین عزیمت کرد. و در اوایل دهه 60 عنوان افتخاری اولین رئیس آکادمی علوم اسرائیل را دریافت کرد. و سرانجام در 13 ژوئن 1965 در گذشت.
دوره های فلسفی
بوبر زندگی طولانی اش را در دوره ایی گذراند که دو جنگ جهانی بزرگ با تکیه بر توسعه تکنولوژی مصائب زیادی را بر جای گذاشت و تحولات فکری بزرگی را نیز همزمان در پی داشت. بوبر در متن این تحولات بود بنابراین میان زندگی واقعی او، انتخاب ها و تصمیم های شخصیش با اندیشه هایش رابطه ی نزدیکی وجود داشت. او از سال 1900 تا 1922 سه دوره ی فکری را به تدریج طی کرد؛ او در دوره اول طرفدار گرایش ها و اندیشه های عرفانی بود و این گرایش واکنشی بود به تخصصی شدن دانش و در این جهت مسلک عرفانی حسیدیسم را احیاء کرد. بوبر در دوره میانی طرفدار اگزیستانسیالیسم شد و آخرین دوره حیات فکری او ارائه فلسفه ی گفتگویی بود. بوبر در تحولات فکری خود از آراء فلاسفه مختلف اگزیستانسیال بهره گرفت و چنانکه مک کورای می گوید: فلسفه او را می توان به مثابه تصحیح مطلوب تری از اگزیستانسیالیسم قلمداد کرد.
منشاء بسیاری از اندیشه های بوبر در آثار کیرکگارد دیده می شود از جمله: ارتباط مستقیم بین فرد و خداوند، به گونه ایی که فرد خدا را (تو) خطاب می کند. بوبر همچنین تحت تاثیر داستایوفسکی قرار داشت او شدت معنوی، شور و التهاب، عمق بینش و درک رخنه های درونی انسان را از داستایوفسکی فراگرفت. یکی از پژوهشگران نیز فلسفه گفتگویی بوبر را متاثر از فلسفه نو کانتی هرمان کوهن می داند. به این ترتیب بوبر درحالیکه متاثر از جریانات مختلف فکری است، یکی از بزرگان فلسفه وجودی نامیده می شود. اندیشه او بحث ناتمام هایدگر در چگونگی ارتباط (خود) و (دیگری) را مبتنی بر مفاهیمی همچون در جهان بودگی، اکنونیت و حضور تکمیل می کند و از تفکر کیرکگارد و گابریل مارسل جهت متعالی ساختن رابطه با (دیگری) بهره می گیرد.
دوره اول فکری، مسلک عرفانی حسیدیسم
الهیات بوبر در چارچوب مکتب حسیدیسم تعریف می شود. وی از حسیدیسم بخش بسیار زیادی از نیازهای فکری خود را استخراج کرد. حسیدیسم بیان می کند که انسان بدون دوست داشتن جهان نمی تواند خدا را دوست داشته باشد و انسان نمی تواند با فرارفتن از دیگر انسانها به خدا برسد؛ بلکه از طریق انسان شدن می تواند به خدا نزدیک شود. بوبر بر این اساس معتقد به وحدت جهان، انسان و خدا با یکدیگر بود و اعتقاد داشت سرنوشت صیرورت (شدن) جهان از طریق صیرورت زندگی انسان به کمال می رسد و انسان مقدس چهره خدا به خود می گیرد. وی بعدها از این اندیشه عرفانی وحدت گرایانه دست کشید و به جای تصور وحدت میان انسان و خدا، از مفهوم (مواجهه) استفاده کرد؛ یعنی ضمن حفظ استقلال انسان و خدا قائل به ایجاد نسبت بین آن دو شد و همین بینش در کتاب مشهور او یعنی من و تو دنبال گردید.
دوره دوم فکری، فلسفه تحقق بخشی
فلسفه اگزیستانسیالیسم کیرکگارد توجه بوبر را به مفاهیمی از قبیل وحدت، تحقق بخشی و خلاقیت جلب کرد. بوبر با این مسئله که انسان چگونه می تواند به حقیقت برسد بدون بازگشت به مسئله عینیت خام که قبل از کانت در مورد جهان مطرح بود دست و پنجه نرم می کرد و با خواندن دیدگاه کانت در مورد زمان و مکان (ما خود نظم زمان و مکان را بر تجربه تحمیل می کنیم تا بتوانیم به آن جهت دهیم و ذات هر موجود ورای ادراک آدمی است و فاهمه نمی تواند شیء فی نفسه را درک کند) آن را پذیرفت. بوبر در برابر این مسئله که انسان چگونه می تواند به خود وجود و عین حقیقت برسد اظهار می دارد که انسان علاوه بر کارکرد جهت گیری دارای کارکرد تحقق بخشی است که این باعث تماس واقعی انسان با خدا و با انسان های دیگر و با طبیعت می شود. بدین ترتیب رابطه دوگانه ایی میان انسان ها و تجربیات آنان وجود دارد:
- انسان دارای کارکرد جهت گیری هر رخدادی را در قواعد، قوانین و روابط خاص خود قرار می دهد. بنابراین در رابطه جهت گیری انسان تجربیات خود را مرتب می سازد و به آنها جهت می دهد و بدین ترتیب در این رابطه یک جزء از وجود انسان یعنی قوه شناخت سایر اجزای وجد آدمی را سمت و سویی واحد می بخشد.
- انسان دارای کارکرد تحقق بخشی هر رویدادی را به چیزی جز ارزش ذاتی خود آن ربط نمی دهد. با کارکرد تحقق بخشی باید با تمام وجود به یک شیء یا حادثه واحد روی آورد و در آن و از طریق آن واقعیت را خلق کرد؛ زیرا واقعیت صرفا آن چیزی است که به این نحو تجربه می شود. ظاهرا در رابطه تحقق بخشی آنچه رخ می دهد در درون نفس انسان است و نه بین انسان و دیگری؛ حتی در تجربه کردن “دیگری” به نظر می رسد که آن “دیگری” فقط فرصتی فراهم می سازد تا انسان به نفس خود بازگردد.
به طور خلاصه در رویکرد جهت بخشی مواجهه انسان با جهان به صورت مواجهه سوژه با ابژه و با هدف بهره برداری از آن در جهت منافع فردی است. این رویکرد نگاهی ابزاری به طبیعت و دیگری دارد. بوبر در کتاب من و تو، این رابطه را در قالب رابطه من-آن تعریف می کند. در رویکرد تحقق بخشی، خود با تمام وجودش با جهان خارج و “دیگری” رابطه برقرار میکند و آماده سازگار شدن با جهان بیرون میشود. در رویکرد تحقق بخشی فرد نه خود را به نفع دیگری و نه دیگری را به نفع خود کنار نمیگذارد؛ بلکه خودش را در تعامل با جهان بیرون قرار میدهد تا وجودش را تحقق ببخشد. میتوان گفت رویکرد تحقق بخشی یادآور رویکرد “هست مندی” اگزیستاسیال ها است.
دوره سوم فکری، فلسفه گفتگویی
در فلسفه ی بوبر گفتگو با “دیگری” محوریت دارد و این بر گرفته از وجود شناسی اوست که در آن هستی انسان در گفتگو “میان” انسان و خدا، انسان و خویشتن و انسان و سایر انسان ها و موجودات ظهور میکند. فلسفه گفتگویی مبتنی بر وجود شناسی ” میان” را می توان تعریف نوعی خاص از بودن انسان دانست که از نظر بوبر در چارچوب ارتباطی “من-تو” ظهور میکند و در این چارچوب زندگی گفتگویی ایجاد می شود. بوبر برای تشریح این نوع از بودن انسان، به تفکیک به دو گونه از بودن می پردازذ: بودن در چارچوب ارتباطی”من-تو” و یا بودن در چارچوب ارتباطی “من-آن”. هر یک از این وضعیت ها، من انسانی خاصی را ایجاد میکند.
در رابطه من-آن، خود، چیزهای اطراف را در اختیار خودش قرار میدهد و از آنها همچون ابزاری استفاده می کند. حتی اندیشه و تفکر نیز در این رابطه همچون ابزاری برای خود است. در این رابطه، “دیگری” همچون “آن”، یعنی به مثابه یک ابزار در نظر گرفته شده است. بر این رابطه، تجربه حاکمیت دارد؛ یعنی “من” به همه چیز در مقام به تجربه در آوردن می نگرد. تجربه یک رابطه یک سوی است که از سوی “من” بر “دیگری” اعمال می شود و “دیگری” هیچ علاقه ایی به این تجربه شدن ندارد.
خصوصیات اصلی رابطه “من-آن”:
- در رابطه “من-آن” جهان از دیدگاه من به نظم درآورده می شود. تمام موجودات به سوی “من” به عنوان مرکز ثقل جهان جهت یافته اند. “من” توسط کثرتی از اشیاء احاطه شده است و جهان اطراف خود را درک می کند.
- “آن” تعیین شده و “من” تعیین کننده است.
- “من” به واسطه طرحی که از جهان می سازد، “آن” را معین ساخته و سلطه خود را بر “آن” اعمال می کند. بنابراین طرح ” من” از جهان واسطه ایی میان “من” و “آن” است. در واقع رابطه “من-آن” یک رابطه باواسطه است.
در مقابل رابطه من-تو، مبتنی بر یک رابطه دو طرفه است و وقتی فرد “تو” می گوید، چیزی را به عنوان هدف پیش روی خودش ندارد و قصد ندارد “دیگری” را تحت سیطره و یا ابزار خود قرار دهد. وقتی موجود انسانی را در مقام “تو” خطاب قرار میدهیم، دیگر او را همچون شیء در میان اشیاء مد نظر نداریم؛ بلکه خود وجودش را در نظر داریم؛ یعنی او را از طریق ویژگی ها، کارکردها و یا نسبت با دیگر چیزها نمی سنجیم بلکه خودش را به عنوان یک انسان در نظر داریم هرچند او از اشیاء و ویژگی هایش جدا پذیر نیست؛ اما در این دیدگاه، یعنی در رابطه من-تو، ویژگی ها، کارکردها و چیزهای اطراف” دیگری” در سایه ی بودن او ارزش می یابند.
“تو” خود حقیقی همه ی انسان ها است از این رو وقتی فرد را در مقام “تو” خطاب میکنیم بی واسطه با او مواجهه می شویم. مواجهه بی واسطه وجود حقیقی “دیگری” را در نظر میگیرد و به جزئیات نمی پردازد. به عبارتی نفس بودن “دیگری” برای من مهم است نه اینکه به او بعنوان وسیله ایی جهت رسیدن به اهدافم بنگرم.
خصوصیات اصلی رابطه “من-تو”:
- مهمترین خصوصیت رابطه “من-تو” بی واسطه بودن است. ابتدا بوبر بی واسطگی را در مورد رابطه میان انسان با انسان مطرح کرد اما بعد آن را به رابطه میان انسان با سایر موجودات تعمیم داد.
- در رابطه “من-آن”، “من” فعال و “آن” منفعل است. اما در رابطه “من-تو” چنین نیست. رابطه “من-تو” یک رابطه متقابل است که در آن “من” و “تو” هر دو فعالند. بوبر در ابتدا تقابل را نیز مانند بی واسطگی درباره رابطه میان انسان و انسان به کار می برد اما سپس ان را به رابطه انسان با سایر موجودات تعمیم داد.
فلسفه گفتگویی بوبر بر معنابخشی به زندگی روزمره تاکید دارد، و اساسا به دنبال ایجاد زندگی گفتگویی است. زندگی گفتگویی نیازمند الزاماتی است. این الزامات که در واقع چگونگی مواجهه مطلوب با “دیگری” یا با هم بودگی مطلوب را بیان می دارند، منجر به شکل گیری زندگی گفتگویی می شوند.
اولین لازمه شکل گیری این وضعیت، گفتگوی واقعی با “دیگری” است. در یک گفتگوی واقعی، دو شخص به شکل واقعی یعنی با گشاده رویی به یکدیگر روی می آورند و این روی آوردن نوعی عمل درونی آنها است.
دومین نکته این است که در گفتگوی واقعی، دو فرد باید آنگونه که هستند یکدیگر را در نظر آورند و هیچگونه تظاهر و نمودنی بین آنها در کار نباشد. از نظر بوبر منشاء تمایل به نمودن، نیاز فرد به تایید خود توسط “دیگری” است. و از آنجا که تایید به سادگی حاصل نمی شود فرد به تظاهر روی می آورد. تایید توسط دیگری چیزی است که مقتضای روابط “خود” و “دیگری” است؛ اما در اینجا تاییدی درست است که فرد کلیت هستن و بودن دیگری را درنظر بگیرد هر چند او مخالف وی باشد. یعنی فرد باید دیگری را در عین تفاوت هایش با خود در نظر گیرد و در این وضعیت است که گفتگوی واقعی شکل میگیرد.
سومین نکته، پرهیز از تحمیل خود بر دیگری است.
کلمات کلیدی: مارتین بوبر، فلسفه گفتگویی، رابطه من-تو، رابطه من-آن، مسلک حسیدی، کارکرد جهت گیری، کارکرد تحقق بخشی
منابع:
Buber Martin (1923), I and Thou, translated by Ronald Gregor Smith
ایمانی، محسن و شرفی، محمود (1388). بررسی و مقایسه مراحل سه گانه تحول فکری مارتین بوبر. فصلنامه اندیشه دینی. 11 (30): 27 – 56.
سیف، مسعود (1385). تاملی در فسلفه هم سخنی مارتین بوبر. نامه فلسفی. 0 (11): 43 – 58.
عالمی چراغعلی، حمزه (1400). مواجهه خود و دیگری در فلسفه اگزیستانس و صورتبندی آن با تاکید بر اندیشه مارتین بوبر. فصلنامه علمی تاملات فلسفی. 11 (26): 377 – 409.
دیدگاهتان را بنویسید