جایگاه شناخت
یکی از نفرت انگیزترین سفسطههای بشر این است که: رنج موجب تعالی میشود، که رنج گامی است در مسیر وارستگی یا رستگاری. اما رنج و مرگ ایزابل نه برای او، نه برای ما و نه برای جهان فایدهای نداشت. تنها پیامد مهم رنج و عذاب ایزابل مرگ اوست. ما هیچ درسی که ارزش آموختن داشته باشد نیاموختیم و هیچ تجربهای که سودی به کسی برساند کسب نکردیم. ایزابل که رفت، من و تری با دریا دریا عشقی که دیگر توان ابرازش را نداشتیم باقی ماندیم.... سوگ معلم سنگدلی ست. یادت می دهد عزاداری چه بی مروت است، چقدر پر از خشم است. یادت می دهد تسلیت ها چقدر پوچ اند. یادت می دهد سوگ چقدر به زبان مربوط است، به ناتوانی زبان، به پرپر زدن برای کلمه ها. چرا پهلوهایم این قدر درد می کنند و تیر می کشند؟ بهم می گویند از گریه است. نمی دانستم با ماهیچه هایمان هم گریه می کنیم. خود درد عجیب نیست، حس کردنش در پوست و گوشتم عجیب است. دهانم آن قدر تلخ است که نمی توانم تحملش کنم. انگار غذای فاسدی خورده باشم و بعد یادم رفته باشد مسواک بزنم. انگار وزنه ی سنگین و مهیبی روی سینه ام گذاشته اند. توی بدنم حسی از فروپاشی ابدی دارم. اختیار قلبم از دستم در رفته؛ استعاره ای در کار نیست، همین قلب گوشتی را می گویم. خودسر شده. زیادی تند می زند. ضربانش با ضرب آهنگ خودم جور نیست. رنجی که می کشم فقط روحی نیست، جسمی هم هست. گوشت تنم، ماهیچه هایم، همه ی اندام هایم ناخوش اند. ایستاده، نشسته، خوابیده، در هیچ حالتی راحت نیستم. تا چند هفته دلم آشوب است و پیچ می زند. مدام حس می کنم اتفاق بدی در راه است. به دلم افتاده کس دیگری هم می میرد و چیزهای بیشتری هم از دست خواهیم داد. یک روز صبح، اکی کمی زودتر از معمول بهم تلفن می کند. در دلم می گویم بگو، زود بگو، باز کی مرده؟ مامان مرده؟ لنگرگاهی در شن روان|شش مواجهه با سوگ و مرگ
▪️نویسندگان: چیماماندا انگزی آدیچی، رالف والدو امرسون، جویس کرول
این جمله به جایگاه شناخت اشاره دارد، به این معنا که ما به نحوه ای که تجاربمان را توصیف، همزمان آن ها را نیز خلق نیز نماییم.
اینکه چگونه یک تجربه بدنی را به نماد کلامی در می آوریم، منجر میشود تا معنای آن تجربه را درک کنیم.
و نکته مهمتر اینجا اینست که، تجربه جدید بوجود بیاید نه صرفا تغییر نگرش.
دیدگاهتان را بنویسید